۲-۲-۸)دیدگاه الیس درباره ماهیت انسان:
۱- انسان فقط انسان است نه فرشته و نه شیطان و نه حیوان لال و گنگ. او دارای محدودیتهای فیزیکی و یا روانی است که ممکن است تا حدودی بر آن فائق آید اما بسیار بعید به نظر میرسد که بتواند از محدوده بشری بودن خود فراتر رفته و به حالات برتری از هوشیاری یا وجود دست یابد.
۲- تمامی انسانها فانی هستند و هیچ گونه نشانهای از حیات و زندگی بعد از مرگ وجود ندارد.
۳- هدف اصلی زندگی برای اغلب انسانها بقا و زندگی نسبتاً سعادتمند (بدون درد) است.
۴- خوشبختی (سعادت) یک انتخاب اعتباری است اما انتخاب اهداف بلندمدت به نظر عاقلانهتر از انتخاب اهداف کوتاه مدت است و انتخاب عاقلانه تری تلقی میگردند.
۵- رفتار انسان تا حدودی بر اساس نیروهای بیولوژیکی و اجتماعی تعیین و مشخص میشود. درمان عقلانی – هیجانی به نوعی جبرگرایی[۱۰۳] خفیف معتقد است انسان فشارهای شدیدی را تجربه میکند که میتواند در برابر آنها مقاومت کند اما در عین حال دارای عنصر قوی اراده آزاد نیز میباشد که از طریق آن میتواند کنترل کند.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۶- یکی از قوی ترین گرایشهای درونی انسان این است که از خانواده، دوستان نزدیک و فرهنگ تاثیر بپذیرد.
۷- تمامی انسانهای معمولی فکر میکنند، احساس میکنند و عمل میکنند و افکار آنها عمیقاً احساسات یا رفتارهای آنها را تحت تاثیر قرار داده و یا افکار و احساسات آنها را ایجاد میکند.
۸- درمان منطقی – هیجانی – رفتاری معتقد است که همه اختلالات جدی هیجانی ناشی از وقایع یا تجربیات نیست بلکه ناشی از تصویری است که مردم از خود دارند (شیلینگ[۱۰۴]، آرین، ۱۳۷۴، ص ۱۴۷).
الیس نیز همانند رواقیول مکتب فلسفی، معتقد است که واقعاً دلایل منطقی برای اینکه افراد خودشان را به طور وحشتناکی مضطرب هیستریانی[۱۰۵]، واز لحاظ هیجانی آشفته سازند وجود ندارد، به هرحال فرقی نمیکند که فرد با چه نوع محرک روانشناختی مواجه شود، درمان عقلانی – هیجانی – رفتاری[۱۰۶] افراد را ترغیب کند تا هیجانات مناسب نیرومندی را احساس نموده (مانند غم، اندوه، ناخوشایندی و…) و آنها را به تغییر شرایط اجتماعی نامطلوب خویش وادار میکند.
درمان عقلانی – هیجانی- رفتاری معتقد است زمانی که انسانها هیجانات نامتناسب و خود ویرانگری نظیر احساس گناه، افسردگی، احساس بی ارزشی، خشم و… را تجربه مینمایند فرضیات جادویی و غیرعملی (بایدها، الزامات) را به نگرش مبتنی بر تجربه شان(یعنی چیزها و اعمال قابل سرزنش و ناقص و آنهایی که بهتر است تغییر کند) اضافه میکنند (اعتمادی، ۱۳۷۱).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
الیس در سال ۱۹۷۰، یازده باور غیرمنطقی اساسی که مشتمل بر شکل غیرواقعی یا انتظارات مطلق بودند را شناسایی نمود. ربت[۱۰۷] معتقد است با جانشینی خواستههای بیش از اندازه تعمیم یافته و غیرواقعی بجای آرزوها، ترجیحات و خواستههای واقعی تغییرات عمدهای در هیجانات و خواستههای واقعی تغییرات عمدهای در هیجانات و رفتار انسانها رخ میدهد.
با این وجود افراد تمایل به حفظ الگوهای تفکرات غیر منطقی داشته که ایجاد و تغییر را مستلزم مداخلات قوی و مداوم میسازد. درمانگر میتواند دقیقاً تعیین نماید که چگونه مراجع میتواند ایدههای غیرمنطقیاش را زیر سوال برده و با آنها چالش نماید و با تشویق مراجع به او در حذف ایدههای غیرمعقول و جایگزینی فرضیات علمی آزمونپذیر درباره خودش و محیط پیرامون که مشکلات هیجانی حداقلی را به همراه خواهد داشت کمک نماید.
۲-۲-۸-۱) اصول ششگانه دیدگاه الیس:
۱- اصل بنیادی نظریه عقلانی – هیجانی- رفتاری این است که شناخت[۱۰۸] مهمترین عامل تعیینکننده هیجانات انسان است لذا باید گفت: ما آنچه را تفکر میکنیم، احساس میکنیم، رویدادها و سایر افراد منشاء و عامل احساس خوب و بد در ما نیستند بلکه ما خود مولد این احساسات، بطور روانشناختی هستیم.
۲- اصل دوم میگوید: تفکر بدکنشی عامل مهم و اساسی در زندگی هیجانی است. حالات هیجانی بدکنشی و جنبه های گوناگون آسیب شناسی روانی همگی از فرایندهای تفکر بدکنشی نشات میگیرند که عبارتند از: ساده نمایی افراطی، تعمیم وحی، بی منطقی، فرضهای نامعتبر و مطلق گرایی.
۳- با توجه به مفهوم بنیادی نظریه عقلانی – هیجانی – رفتاری که معتقد است که ما آنچه را که تفکر میکنیم، احساس مینماییم، لذا برای مشکلات هیجانی و رفع آنها ما از تجزیه و تحلیل افکارمان آغاز میکنیم اگر درماندگی محصول تفکر غیرمنطقی است بهترین راه درمان آن، تغییر افکار است.
۴- عوامل چند گانه، که در برگیرنده تاثیرات محیطی و وراثتی است در آسیب شناسی روانی و تفکر غیرمنطقی به عنوان پیشامدهای سبب شناسی مطرح میباشند.
الیس بارها خاطرنشان ساخته است که ما انسانها از زمینه فطری و طبیعی در تفکر به شکل غیرمنطقی برخورداریم.
۵- نظریه عقلانی – هیجانی – رفتاری همانند اکثر دیدگاه های روانشناسی معاصر بر زمان حال تاکید داشته و علی رغم اینکه وراثت و محیط را در آسیب شناسی روانی حائز اهمیت میداند ولی در درک و تداوم مساله آنها را کانون اولیه نمیداند. افراد در حالت پریشانی و آشفتگی، به وضعیت خود تلقین گری تداوم میبخشند لذا انجام یک ارزیابی مجدد، مطمئناً عملکرد جاری آنها را بهبود خواهد بخشید.
۶- با لحاظ کردن اصل تغییرپذیری مدنظر باشد زیرا مستلزم برخورد و فعال و کوشش مداوم در جهت بازشناسی، چالش و تجدیدنظر در افکار ما بوده و منجر به کاهش درماندگی هیجانی ما خواهد شد.
۲-۲-۹)انواع تفکرات غیرمنطقی:
۱- اعتقاد به اینکه لازم و ضروری است که همه افراد جامعه او را دوست بدارند، تعظیم و تکریمش کنند. این تصور غیرعقلانی است، زیرا چنین هدفی غیر قابل دسترسی بوده و اگر فردی به دنبال چنین خواستهای باشد، بیشتر ناامن و مضطرب خواهد شد اینکه انسان مورد محبت و دوستی قرار بگیرد مطلوب است ولی در عین حال، فرد منطقی و عقلانی هیچگاه علایق و خواسته هایش را قربانی چنین هدفی نمیکند (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۷۴، ص ۱۲۲). سعی کنید روی پای خودتان بایستید و تایید و محبت دیگران را هدفی خوشایند بدانید نه صرفاً یک الزام قطعی.
فارغ از پذیرش ارزیابیهای منفی دیگران، به انتقادهای آنها گوش دهید، آنها را بررسی کنید و سعی کنید کارهایی انجام دهید که واقعاً از آنها لذت میبرید و دوست دارید نه کارهایی که دیگران تعیین می کنند (الیس، ترجمه فیروز بخت، ۱۳۷۷، ص ۲۴۸).
۲- اعتقاد به اینکه لازمه احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت است. این تصور نیز امکان پذیر نبوده و تلاش وسواسی در راه کسب آن، فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا می کند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست میدهد. به این ترتیب زندگی فرد همواره با شکست همراه خواهد بود. فرد عقلانی تلاش دارد بهترین کارها را به خاطر خودش انجام دهد نه بخاطر دیگران و نیز درصدد است که از خود فعالیت لذت ببرد نه از نتایج آن، یعنی کار را برای کار دوست دارد نه برای منافع آن. او به جای آنکه از خود انتظار کمال داشته باشد، همواره درصدد رسیدن به آن است (علیلو و همکاران، ۱۳۷۶).
سعی کنید همیشه به دنبال عملکردهای خوب باشید نه عملکردهای کامل، سعی کنید عملکردهای خود را اصلاح کنید نه عملکردهای دیگران را، خودتان را با این حرف که وقتی آدم بهتری خواهید بود که به هدفتان برسید، گول نزنید. کارهای مورد علاقه خود را دوست داشته باشید و سعی کنید در آنها موفق شوید. شکستهای احتمالی را هم اتفاق ناخوشایند بدانید نه یک افتضاح، و این شکستها را نشانه بی ارزشی ذاتی خود ندانید (الیس، ترجمه فیروزبخت، ۱۳۷۷، ص۲۵۰).
۳- اعتقاد به اینکه گروهی از مردم بد، شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبه و مذمت شوند نیز غیر عقلانی است زیرا معیار مطلقی برای درست و نادرست موجود نیست و انسان آزادی زیادی در انتخاب ندارد. اعمال نادرست و یا غیر اخلاقی ماحصل حماقت، جهالت و یا اختلال عاطفی است.
تمام انسانها دچار خطا و اشتباه میشوند، سرزنش و تنبیه معمولاً به بهبود رفتار نمی انجامد، زیرا در کاهش حماقت، افزایش هوشمندی و تعادل عاطفی تاثیری نخواهد داشت. در حقیقت، سرزنش و تنبیه موجب اختلال عاطفی بیشتر و رفتار بدتر میشود. فرد عقلانی خود و دیگران را سرزنش نمیکند و اگر دیگران او را سرزنش کنند در بهبود رفتارش میکوشد اگر دیگران کار نادرستی انجام دهند، سعی در درک علل آن دارد و اگر بتواند، آنها را از ادامه اعمال نادرست باز میدارد، اگر فردی خودش مرتکب اشتباهی شود به آن اقرار میکند و آن را میپذیرد ولی هیچ گاه آن را سبب بدبختی و احساس بی ارزشی خود نمیانگارد (نیکخو و همکاران، ۱۳۷۵).
خطاهای خود و دیگران را پذیرفته و از آنها عبرت بگیرید. بپذیرید که انسانها جایزالخطا هستند و به خودتان اجازه دهید به خطاها و اشتباهات فاحشی که مرتکب میشوید ادامه بدهید، در واقع بهتر است بگوئیم کماکان به اشتباهات خود ادامه خواهید داد. بین پذیرش مسئولیت اعمالتان و اینکه بخاطر انجام این اعمال، لایق سرزنش و نکوهش هستند تمایز بگذارید و متوجه باشید که وقتی خود و دیگران را تحقیر و سرزنش میکنید، رفتار کمال گرایانه و بزرگ منشانهای انجام نداده اید و با این کار بجای اصلاح خطاهایتان موجب تداوم آنها میشوید. انسانها همان اعمالشان نیستند و اشخاصی، را که اعمال بدی انجام میدهند، آدمهای بدی ندانید.
ال.اس. بارکسیدیل[۱۰۹] میگوید: «شما حق دارید اعمال دیگران را ارزیابی کنید اما آیا حق نوع آن عمل را هم انتخاب کنید؟» (الیس، ترجمه فیروز بخت، ۱۳۷۷، ص ۲۵۰).
۴- اعتقاد فرد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشد که او میخواهد نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار میآید و فاجعهآمیز خواهد بود.این طرز تفکر غلطی است زیرا ناکام شدن احساس طبیعی است. ولی حزن و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیر منطقی است. چرا که اولاً، دلیلی وجود ندارد که وقایع و حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتاً هستند. دوم اینکه حزن و اندوه شدید نه تنها موجب تغییر موقعیت نمیشود بلکه اغلب اوقات آن را بدتر نیز میکند. سوم اینکه اگر یافتن هر نوع چارهای در موقعیت موجود غیر ممکن است، تنها را چاره پذیرش آن است. چهارم اینکه اگر فرد موقعیت را به دلخواه خویش تعبیر و تغییر نکند اختلال عاطفی بروز نمیکند. فرد عقلانی از اغراق موقعیت نامطلوب امتناع کرده، در جهت بهبود آن تلاش میکند.
ممکن است شرایط نامطلوب، ناخوشایند و اضطراب آور باشند ولی به آن اندازه هم که فکر میکنید وحشتناک و فاجعه آمیز نیستند، مگر آنکه خودمان اینگونه تعبیر کنیم(شفیعآبادی و ناصری، ۱۳۷۴، ص۱۴۳).
وقتی اوضاع خوب نیست قاطعانه سعی کنید آن را عوض کنید در غیر اینصورت آن را پذیرفته، مترصد فرصتی برای تغییر باشید، هرچه ناکامیها و فقدانهای شما بزرگتر باشند باید آن ها را فلسفیتر ببینید یعنی آنها را ناخوشایند بدانید و نه غیر قابل تحمل (الیس، ترجمه فیروز بخت، ۱۳۷۷، ص ۲۵۰).
۵- اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او به وسیله عوامل بیرونی به وجو آمده است. در حقیقت، فشارها و حوادث خارجی، در عین حال که ممکن است از نظر جسمانی ناراحت کننده باشند، معمولاً ماهیت روانی دارند و نمیتوانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند، مگر آنکه فرد خودش بخواهد تحت تاثیر آنها قرار گیرد و عکسالعمل هایی در قبال آنها بروز دهد. فرد با تلقین این موضوع به خود که چقدر وحشتناک است که کسی طرد شود و مورد دوستی قرار نگیرد. خود را میآزارد و اگر فردی بپذیرد که اختلالات و عواطف نتیجه احساسات و ارزیابیها و تلقین فرد به خودش است، در این صورت کنترل و تغییر آنها ساده و امکان پذیر خواهد بود. فرد عاقل و باهوش میداند که بخش اعظم ناراحتی از درون او ناشی میشود. بدین معنی که گرچه عوامل خارجی باعث ناراحتیهای او شده اند، ولی فرد میتواند با شناسایی موضوع و حادثه و تلقین آن به خود، عکس العملها و رفتارش را دگرگون کند(جورج و کریستانی، ترجمه فلاحی و همکاران، ۱۳۷۴).
به جای چنین اعتقادی سعی کنید بفهمید این شما هستید که با تفکر غیر معقول خود و حرفهای غیر منطقی که به خودتان میزنید، مسوول بدبختیهای خود هستید و قبول کنید که میتوانید با تغییر دادن افکار و گفتگوهای درونی تان نا امیدیها یا عصبانیت خود را به حداقل برسانید. اگر بایدها و الزامات را کنار گذاشته، بجای غرولند و شکوههای کودکانه، خواسته هایی معقول داشته باشید، بسیار کمتر مضطرب و ناراحت خواهید شد(الیس، ترجمه فیروز بخت، ۱۳۷۷، ص ۲۵۰).
۶- اعتقاد به اینکه چیزهای خطرناک و ترس آور موجب نگرانی بی حد و اندازه میشود و فرد همواره باید بکوشد تا احتمال وقوع آنها را به حداقل برساند. این تصور غیر عقلانی است زیرا ناراحتی و اضطراب زیاد نه تنها کمکی نمیکند بلکه عوارض ذیل را دارند:
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.
ممانعت از ارزشیابی عینی رویدادهای خطرناک و ترسآور.
ممانعت از مقابله منطقی در شرایط بروز رویداد.
کمک در جهت بروز خطر و تشدید آن.
زمینه سازی وخامت بیشتر حوادث و وقایع.
باید دانست غالباً نمیتوان از وقوع حوادث غیر قابل پیشگیری ممانعت کرد. انسان عاقل میداند که خطرهای بالقوه به آن حدی که ما میترسیم وحشتناک نیستند و در مقابل داشتن اضطراب به انجام اموری مبادرت میکند که از احتمال وقوع آن بکاهد(احمدی، ۱۳۷۴)
سعی کنید خطرات واقعی مسائلی را که از آنها میترسید، به دقت بررسی کنید و ببینید در صورت وقوع، چه عوارض هولناکی خواهند داشت. سرمنشاء آنها نیز افتضاحاتی است که برای خود میتراشید لذا برای رفع این نگرانیهای افراطی باید مفروضات خود را مورد نقد و بررسی قرار دهید به ویژه این دو فرض را بررسی کنید: الف- همشه باید دیگران را خشنود سازید. ب- همیشه باید بسیار موفق باشید (الیس، ترجمه فیروز بخت، ۱۳۷۷، ص ۲۵۱).
۷- اعتقاد به اینکه اجتناب و دوری از بعضی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخصی برای فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست. این یک تفکر غیر عقلانی است، زیرا دوری و اجتناب از یک کار، سختتر و دردناکتر از انجام آن است و به مشکلات و نارضایتیهای بعدی می انجامد و باعث کاهش اعتماد به نفس میشود، همچنین، یک زندگی راحت الزاماً یک زندگی شاد نیست. فرد عقلانی آنچه را که باید انجام دهد بدون شکوه زیاد به انجام میرساند و در عین حال از انجام کارهای دردناک و غیر لازم دوری میجوید. هنگامی که خود فرد در مییابد که از مسئولیتهای ضروری اجتناب میکند، به تجزیه وتحلیل دلایل آن پرداخته و خود نظم جو می شود.او پی میبرد که زندگی تواُم با مبارزه و مسئولیت و حل مشکل، لذت بخشتر است (نیکخو و همکاران، ۱۳۷۵).
لذتپرستی موقتی یا اصرار بر ارضای آنی معمولاً فلسفهای نامعقول است. بنابراین به شما توصیه میکنیم پیرو رویکرد لذت و خشنودی عاقلانه و دراز مدت بوده، کارهایی را که صلاح است (یا باید!) انجام دهید مشخص کرده و صرف نظر از میزان ناخوشایندی آنها بدون هرگونه خشمی و یا اشتیاق زیاد آنها را انجام دهید. اگر چه خویشتندار شدن آن هم در سطحی وسیع کار دشواری است اما در دراز مدت کار آسانی خواهد بود و عدم خویشتنداری کار سخت و مخرب و بدون پاداشی خواهد بود (الیس، ترجمه فیروزبخت، ۱۳۷۷، ص ۲۵۱).
۸-اعتقاد به اینکه باید متکی به دیگران بوده و بر انسان قوی تر دیگری تکیه کنید. در عین حال که ما تا حدی بر دیگران متکی هستیم. دلیلی برای افزایش وابستگی وجود ندارد؛ زیرا وابستگی شدید به فقدان یا کاهش استقلال، فردیت و تجلی نفس می انجامد. خود وابستگی زمینه ساز تشدید آن، کاهش یادگیری و ناامنی خاطر میشود. چرا که در این حالت انسان همواره در پناه کسانی زندگی میکند که بدانها وابسته است. فرد عقلانی برای کسب استقلال و مسئولیت برای خویشتن تلاش میکند و هیچگاه هم از دریافت کمکهای لازم امتناع نمیورزد و نیز به هنگام لزوم خطر کرده، و اگر احیاناً شکست خوردَ، آنرا امر وحشتناکی نمیپندارد، بلکه به ارزیابی مجدد مساُله و تجهیز نیروهای خود و جهت گیری جدیدی اقدام میکند (شفیعآبادی و ناصری، ۱۳۷۴، ص ۱۲۵).
۹- اعتقاد فرد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه زندگی تعیین کننده مطلق رفتار کنونی به هیچ وجه نمیتوان نادیده انگاشت. این عقیده غیرعقلانی است، زیرا رفتارهای گذشته ممکن است در حال حاضر هیچگونه کاربردی و ضرورتی نداشته راه حلهای گذشته برای مشکلات کنونی مناسب نباشند. ممکن است این تصور که رفتار گذشته در پیدایش رفتار کنونی تاثیر دارد به منزله بهانهای به کار رود و مانع تغییر رفتار شود. غلبه بر آموختههای گذشته امری دشوار و نه محال است. فرد عقلانی در عین حال که گذشته را مهم میشمارد، میتواند با بررسی اثرات رفتار گذشته و مورد سئوال قرار دادن عقاید و باورهای ناراحت کننده گذشته اش، به تغییر رفتار کنونی خویش اقدام کند. فرد سالم بیش از آنچه که به گذشته توجه دارد، به حال و وضعیت موجود توجه میکند(علیلو و همکاران، ۱۳۷۶).
وقتی تاریخچه زندگی خود را به دقت بررسی میکنید و سعی میکنید از آن درس عبرت بگیرید، متوجه خواهید شد که زمان حال، گذشته فردا خواهد بود، بنابراین اگر حال حاضر خود را تغییر دهید. آینده خود را بهبود بخشیدهاید. شما با بازنگری مداوم مفروضات قبلی خود و با کار مجدد بر روی عادات قبلی خود میتوانید از تاثیرات مخرب کودکی و نوجوانی خود بکاهید(الیس، ترجمه فیروز بخت، ۱۳۷۷، ص ۲۵۱).
۱۰- اعتقاد فرد به اینکه برای هر مشکلی فقط و فقط یک راه حل درست و کامل وجود دارد و اگر انسان بدان دست نیابد، بسیار وحشتناک و فاجعهآمیز خواهد بود عقیدهای غیر عقلانی است. به این دلیل که اولاً هیچگاه چنین راه حل کاملی وجود ندارد. دوماً نتایجی که فرد از قصور در پیدا کردن چنین راه حلی تصور میکند، غیر واقعی است و تاکید بر پیدا کردن چنین راه حل مطلقی به اضطراب و ناراحتی می انجامد. سوماً، این نوع کمال گرایی به راه حلهای ناقصتری منجر خواهد شد فرد عقلانی بر عکس، میکوشد تا حتی الامکان راه حلهای متعددی را برای خویش پیدا کرده و از بین آنها بهترین و عملی ترین راه را برگزیند. او آگاه است که هیچ راه حلی کامل نیست و سودمندی راه حلهای امری نسبی است و بر حسب موقعیت متغیر است. عدول از این طرز فکر جزء نگرانه در به کار گیری شیوه حل مساله در پیشبرد امور شخصی نشاند سلامت روانی خواهد بود(شفیع آبادی، ناصری، ۱۳۷۴، ص ۱۲۶).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
۲-۲-۱۰)راهبردهایی برای کشف اعتقادهای غیر منطقی:
الیس و گریگر[۱۱۰](۱۹۷۷)بعضی پیشنهادات مفید را برای کشف اعتقادهای غیر منطقی ارائه دادهاند که عبارتنداز:
در پی کشف موقعیت ترسناک از مددجو سئوال کنید که چرا و به چه دلیلی از این موقعیت میترسد؟
در اعتقاداتی مانند «من نمیتوانم آنرا تحمل کنم»مشخص کنید که مددجو کدام جنبه را غیر قابل تحمل میداند.
مشخص کنید که مددجو کدام بایدها را در رابطه با موقعیت مورد نظر به خود میگوید.
مشخص کنید مددجو کدام جنبه از این رفتار را غیر قابل بخشش تلقی میکند.
نظامهای اعتقادی و نشخوارهای فکری را کشف کنید:
من خوب نخواهم بود مگر اینکه همیشه کارها را به خوبی انجام دهم.
شما باید به شیوه دلخواه من رفتار کنید تا آدم خوبی باشید.
زندگی زمانی خوب خواهد بود که من آنچه را که میخواهم یا باور دارم در اختیار داشته باشم.
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:55:00 ب.ظ ]