(۲/۵۰۵-۵۰۹)
این حکایت کوتاهِ کوتاه طرح بسیار ساده و تنها پنج بیت دارد. شخصیتهای آن بهرسم متداول همۀ داستانکها محدودند و پردازش نشدهاند. گفتگویی در حکایت وجود ندارد و تنها مونولوگی از شیر بیان میشود که گرهگشای داستان است. اما از آنجا که طرح این داستانک برای وقوع عمل خود و گره‌گشایی وابسته به صحنه است، مکان و زمان آن بیان شده است. مکان این داستانک «آخُر» و زمان تقویمی آن «شب» است.
اگرچه پیش از این بیان شد که عدم توجه به رابطۀ علّی و معلولی حوادث در بسیاری از داستانکهای مثنوی موجب نقصان در داستان نمیگردد امّا این حکایت بسیار کوتاه نیاز به بیان طرح و پیرنگ داستان دارد؛ زیرا اگر از طریق مونولوگ شیر، علّت وقوع چنین کاری از مرد روستایی بیان نمیشد مخاطب در این سردرگمی میماند که چرا روستایی شیر را نمیبیند؟! بنابراین مولانا با تبحّر استادانهای که در داستانپردازی دارد توانسته است به خوبی عنصر پیرنگ را در حجم اندک داستانک اعمال کند، باتوجه بهاینکه اینگونه داستانها آغاز و پایانی نزدیک به هم دارند و مجالی برای پرداختن به همۀ عناصر داستانی از جمله عناصر طرح و پیرنگ نیست.
نمونۀ دیگر از داستانکهای مثنوی مثلی است که در همین دفتر به آن اشاره شده است:
گفت لیلی را خلیفه کان تویی کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامش، چون تو مجنون نیستی
(۱/۴۱۰-۴۱۱)
طرح این داستانک نیز چون نمونۀ پیشین بسیار ساده است. باز هم دو شخصیّت در آن حضور دارند. حادثهای به وقوع نمی‌پیوندد و عمل داستانی در گفتوگوی خلیفه و لیلی نمود مییابد. این داستانک چنان کوتاه است و طرح آن آن‌قدر ساده است که عرصه را برای پرداختن به سایر عناصر داستانی میبندد و چنان به نظر میرسد که این داستانک تنها برشی از زیباترین بخش داستان خلیفه و لیلی است. امّا با اینحال، این داستانک از پیرنگی ساده برخوردار است؛ چنانکه لیلی در گفت‌وگو با خلیفه، پاسخی میدهد که میتواند علّت تصوّرات نابهجای خلیفه نسبت به لیلی باشد.
اینها نمونه های زیبایی از داستانکهای مثنوی است که بسیاری از آنها بنمایۀ داستانکهای امروز را تشکیل میدهند. اگر گفته شود این حکایتهای کوتاهِ کوتاه در مثنوی همپا و همتای داستانکهای زیبای معاصر در ادب فارسی خوش میدرخشد، گزافه نخواهد بود. بنابراین در داستانکهای مثنوی، طرح و پیرنگ بسیار ساده است و از نظر کمّی نیز ابیات اندکی را به خود اختصاص میدهد. معمولاً با محوریّت گفتوگو میان دو یا سه شخص، کنش و حادثۀ داستان نمود مییابد و تعلیق چندانی در آنها وجود ندارد زیرا شتاب روایی داستانکها مجالی را برای آنها باقی نمیگذارد. در داستانکها اصل بر ایجاز و فشردگی است.
مرغکی اندر شکار کرم بود گربه فرصت یافت، مرغک را ربود
(۵/۱۷۹)
آن یکی میخورد نان فَخفَره گفت سایل چون بدین استت شَرَه؟
گفت جوع از صبر چون دوتا شود نانِ جو در پیش من حلوا شود
پس توانم که همه حلوا خورم چون کنم صبری، صبورم لاجرم
(۵/۲۸۳۵-۲۸۳۷)

در مثنوی داستانکهای متعدّد و زیبایی را میبینیم که مولانا برای بیان مفاهیم والای خود یا بهعنوان داستان درونهای و برای تبیین داستانی که در حال بیان شدن است، از آنها بهره برده است. همچنین تمام آنچه که با عنوان مثل در مثنوی ذکر میشود، میتوان حکایت کوتاهِ کوتاه محسوب کرد؛ زیرا طرح آنها نیز بسیار ساده است و تعلیق چندانی در آنها دیده نمیشود، از نظر کمّی هم بسیار کوتاه‌اند. برای جلوگیری از اطالۀ کلام تنها به شمارۀ ابیات داستانکها همراه با تفکیک در شش دفتر اشاره میشود:

دفتر اول: (۴۱۰-۴۱۱)، (۱۰۸۷-۱۰۹۵)، (۲۱۶۴-۲۱۷۰)، (۲۸۴۸-۲۸۵۴).
دفتر دوم: (۱۳۶-۱۴۱)، (۴۴۷-۴۵۱)، (۵۰۲-۵۰۹)، (۷۴۱-۷۴۴)، (۷۷۸-۷۸۳)، (۲۰۹۶-۲۱۰۳)، (۲۱۵۸-۲۱۶۵)، (۲۲۳۰-۲۲۳۳)، (۲۳۳۸-۲۳۴۲)، (۲۳۵۹-۲۳۶۵)، (۲۷۵۲-۲۷۵۶)، (۳۰۳۵-۳۰۴۲)، (۳۱۶۳-۳۱۶۷)، (۳۱۷۱-۳۱۷۶)، (۳۴۳۶-۳۴۴۰).
دفتر سوم: (۱۷۳-۱۸۰)، (۱۸۱-۱۸۹)، (۴۳۳-۴۳۹)، (۸۵۷-۸۶۲)، (۱۳۷۷-۱۳۷۹)، (۱۳۸۱-۱۳۸۶)، (۲۸۰۰-۲۸۰۵)، (۳۰۱۵-۳۰۲۰)، (۳۸۰۹-۳۸۱۲)، (۴۲۹۳-۴۳۰۰)، (۴۵۶۴-۴۵۶۶).
دفتر چهارم: (۱۱۳-۱۱۵)، (۷۶۹-۷۷۰)، (۱۴۹۰-۱۴۹۶)، (۲۲۲۱-۲۲۲۴)، (۲۳۴۱-۲۳۵۴).
دفتر پنجم: (۳۵۴-۳۶۱)، (۷۱۹)، (۱۲۶۵-۱۲۷۰)، (۱۷۶۰-۱۷۶۴)، (۲۰۲۰-۲۰۳۱)، (۲۴۴۱-۲۴۴۲)، (۲۴۹۸-۲۰۵۲)، (۲۸۳۵-۲۸۳۷)، (۳۲۸۷-۳۲۹۱)، (۳۸۱۶-۳۸۱۸).
دفتر ششم: (۱۲۹-۱۳۴)، (۳۶۰-۳۶۵)، (۱۱۲۱-۱۱۲۳)، (۱۱۳۴-۱۱۳۷)، (۱۲۴۱-۱۲۴۵)، (۱۷۳۲-۱۷۳۷)، (۱۷۶۳-۱۷۷۱)، (۱۷۸۵-۱۷۹۲)، (۲۴۷۱-۲۴۷۵)، (۴۳۴۴-۴۳۴۸)، (۴۹۱۶-۴۹۲۲).
۲-۱-۲٫ طرح در حکایات کوتاه مثنوی
داستان کوتاه همچون داستانک دارای خط طرح واحدی است. هدف داستان کوتاه رسیدن به نقطهای واحد است؛ به همین دلیل مستقیم حرکت میکند. طرح آن باید بلافاصله شروع شود و پیش برود. این نوع روایت فاصله های زمانی کوتاه را در بر میگیرد، قابلیّت بسط دوره های زمانیِ طولانی را ندارد. این کار شدت وحدت داستان را از بین میبرد. در طرح داستان کوتاه مانند داستانک، نباید از شخصیتهای بسیاری استفاده کرد زیرا امکان پرورش و پردازش همۀ آنها وجود ندارد؛ مگر اینکه این اشخاص جزءِ شخصیتهای تصادفی (فرعی) باشند و وظیفۀ اصلی آنها کمک به پرداخت دیگر عناصر داستانی باشد.
در مثنوی نیز داستانهای کوتاه همچون داستانهای مینیمال آن، خط طرح واحدی دارند و معمولاً چند کنش کوتاه را در خود جای میدهند. تعداد شخصیتهای اصلی در آنها اندک است اما میتوان حضور اشخاص فرعی را دید؛ درواقع، یکی از تمایزات داستان کوتاه با داستانک مثنوی در همین مورد است. به عبارت دیگر، در حکایتهای مینیمال مثنوی شخصیت فرعی وجود ندارد و غالب داستانکها از گفتگوی میان دو شخصیت شکل گرفتهاند، اما در داستان کوتاه برای حضور اشخاص و گفتگوی آنها مجال فراختری وجود دارد. صحنهپردازی در این‌گونه حکایتها بسیار نزدیک به صحنهپردازی در داستانکهاست. هرجا نیاز باشد، زمان و مکان بیان میشود و معمولاً زمان حکایت چندان تغییری نمیکند. مکان نیز در بیشتر موارد ثابت است زیرا طرح ساده است و اعمال داستانی محدود؛ لذا مکان نیز به تبعیّت از آن محدود میشود و نیاز به چرخش و تغییر چندانی در مکان یا زمان احساس نمیشود.
«حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان» را میتوان نمونهای از حکایت کوتاه دانست:
بود بقّالی و وی را طوطیی خوشنوایی سبز و گویا طوطیی
بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران
در خطابِ آدمی ناطق بُدی در نوایِ طوطیان حاذق بُدی
جَست از وی دکان سویی گریخت شیشههای روغن گُل را بریخت
از سویِ خانه بیامد خواجهاش بر دکان بنشست فارغ خواجهوش
دید پر روغن دکان و جامه چرب بر سرش زد، گشت طوطی کَل ز ضرب
روزکی چندی سخن کوتاه کرد مردِ بقّال از ندامت آه کرد
ریش برمیکند و میگفت ای دریغ کآفتاب نعمتم شد زیر میغ
دست من بشکسته بودی آن زمان که زدم من بر سر آن خوشزبان
هدیه ها میداد هر درویش را تا بیابد نطق مرغِ خویش را
بعد سه روز و سه شب حیران و زار بر دکان بنشسته بُد نومیدوار
مینمود آن مرغ را هرگون نهفت تا که باشد اندر آید او به گفت
جولقیّی سربرهنه میگذشت با سرِ بیمو چو پشت تاس و طشت
آمد اندر گفت طوطی آن زمان بانگ بر درویش زد که ای فلان
کز چه ای کَل با کَلان آمیختی تو مگر از شیشه روغن ریختی
از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحبدلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر
(۱/۲۴۸-۲۶۴)
این حکایت کوتاه در هفده بیت بیان شده است. حکایت با معرفی طوطی که یکی از اشخاص داستان است آغاز میشود؛ زیرا بر خلاف داستانکها حجم داستان کوتاه، مجال پرداختن به عناصر دیگر را تا حدودی فراهم میکند. پس از توصیف طوطیِ سبزِ خوشنوا و گویا و پس از مقدّمهچینی، کنش حکایت روی میدهد و ترتیب وقایع داستان بهگونهای میباشد که هریک سبب و علّت واقعۀ بعدی است و خواننده کمتر دچار حیرت و سردرگمی میشود. به بیان دیگر، هر حادثه و اتّفاق علاوه بر اینکه نتیجۀ واقعۀ پیشین است خود، زمینهساز رویدادی دیگر است:

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

 

مرد بقّال برای کاری به خانه میرود.

طوطی که در دکان تنهاست، پرواز میکند.

طوطی در جستوخیز، به شیشههای روغن گُل برخورد میکند و به آنها را بر زمین میریزد.

مرد بقّال با دیدن دکان پر از روغن، خشمگین میشود و محکم بر سر طوطی میزند.

در اثر شدت ضربِ دست مرد بقّال، پرهای سر پرنده میریزد و طاس میشود.

طوطی چند روزی سکوت میکند و با هیچکس سخنی نمیگوید.

مرد بقّال فکر میکند طوطی از شدت ضربِ دست، قدرت نطق را از دست داده است، به همین خاطر به هر ترفندی دست می‌زند تا شاید طوطی نطق را از سر بگیرد.

در این حکایت کوتاه، جای هیچگونه سؤالی برای خواننده باقی نمیماند، صحنۀ عمل از نظر مکان مشخص است و «دکان بقّالی» بهعنوان مکان داستان معرفی میشود اما زمان تقویمی در آن آشکار نیست و اینکه داستان در چه زمانی رخ داده نامعلوم است. اما در ابیات بعدی برخی نشانه های زمان تقویمی همچون «روزکی چند، سه روز و سه شب» دیده میشود و بیانگر این است که برهۀ زمانی حکایت تنها سه شبانهروز است. البته این طرح ساده نیز، برهۀ زمانی کوتاه و مکان ثابت و محدودی را میطلبد زیرا عمل حکایت بنابر طرح سادۀ آن، به چرخشهای زمانی و مکانی، نیاز چندانی ندارد.
اگر مولانا در این حکایت کوتاه، بهطور کلّی محتوای داستان را از طریقی درست و منطقی بهسوی هدف داستان هدایت نمیکرد بهطورکلی صحنۀ داستان، زمان و مکان آن را نادیده میگرفت و هیچگونه توصیفی هرچند کلی از رابطۀ علّی و معلولی وقایع داستان به دست نمیداد، مخاطب خلأ وجود آنها را احساس میکرد. بنابراین مولانا در این حکایت کوتاه، به شرح حالت روحی و انفعالی بقّال و طوطی پرداخته یا حتی پس از گرهگشایی داستان –که همان سخن گفتن طوطی است- از توصیف عکسالعمل شخصیتهای فرعی-گرچه بسیار گذرا- غافل نمانده است «کز قیاسش خنده آمد خلق را». این امر نشانگر آن است که عرصه برای پرداختن به عناصر داستانی از جمله طرح و پیرنگ، صحنه و … تا حدودی فراهم است. البته پرواضح است که این مجال همچون داستان بلند فراخ و گسترده نیست.
در حقیقت حکایتهای کوتاه مثنوی گاه گرایش بهسوی مینیمال شدن دارند و در مواردی نیز به سمت حکایات بلند کشیده میشوند؛ لذا هرگاه مولانا در اینگونه داستانها به برخی عناصر از جمله گفتوگو، شخصیت و صحنۀ آنها توجه نشان دهد بیآنکه اشارهای به سببیّت حوادث داستان داشته باشد، نقص پیریزی در داستان مشهود است اما اگر طرح کلی و سادۀ آن بهسرعت پیش رود و دیگر عناصر هم چندان پرداخت نشوند، بیتوجهی به عنصر پیرنگ، مانند آنچه که در بسیاری از داستانکها دیده میشود، نقصان و ضعف داستان محسوب نمیشود.
از دیگر حکایات کوتاه مثنوی که دارای طرح و پیرنگ قابل قبولی است، میتوان به حکایت «نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان» اشاره کرد:
ساده‌مردی چاشتگاهی در رسید در سراعدل سلیمان در دوید
رویش از غم زرد و هر دو لب کبود پس سلیمان گفت، ای خواجه چه بود؟
گفت: عزرائیل در من این‌ چنین یک نظر انداخت پر از خشم و کین
گفت: هین، اکنون چه میخواهی؟بخواه گفت: فرما باد را ای جانپناه
تا مرا زینجا به هندستان بَرد بوکه بنده کان ‌طرف شد، جان بَرد
نک ز درویشی گریزانند خلق لقمۀ حرص و امل زانند خلق
ترس درویشی مثال آن هراس حرص و کوشش را تو هندستان شناس
باد را فرمود تا او را شتاب برد سوی قعر هندستان بر آب
روز دیگر وقت دیوان و لِقا پس سلیمان گفت عزرائیل را
کان مسلمان را ز خشم از بهر آن بنگریدی تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم کی کردم نظر؟ از تعجّب دیدمش در رهگذر
که مرا فرمود حق کامروز هان جان او را تو به هندستان ستان
از عجب گفتم که او را صد پَرَست او به هندستان شدن دور اندرست
(۱/۹۶۱-۹۷۳)
این حکایت که در پانزده بیت بیان شده است، با رخ دادن حادثهای پس از حادثۀ دیگر پیش میرود، بین اجزای آن رابطۀ علّی و معلولی محکمی برقرار است و مولانا با شیوۀ گفتوگو و حالت مناظره، پیرنگ داستان را گسترش میدهد. درواقع مولانا در طرح، به علّت نحوۀ نگریستن عزرائیل بر مرد واقف است اما پیداست که اگر در همانجا علّت آن را بیان کند، داستان جذابیّت خود را از دست میدهد. لذا مولانا به زیبایی توانسته است در این داستان کوتاه و نسبت علّی و معلولی آن چرخش ایجاد کند تا خواننده در تعلیق و کنجکاوی به سر برد.
در روایت مولانا، رابطۀ علّت و معلولی حکایت کاملاً حفظ شده است، ضمن آنکه شیوۀ طرح و بیان و توصیف و گفتوگو نیز بر جذابیّت داستان افزوده است؛ هرچند این حکایت در خلال داستان شیر و نخچیران و برای رفع ملال خواننده میآید. در همین سیزده بیت، مولانا نهتنها حکایت را بهطور کامل بیان کرده و رابطۀ سببی وقایع را – تا جایی که راه را بر پرسشهای ناشی از بی‌منطقی حکایت بر خواننده ببندد- در حکایت مستقر کرده؛ در دو بیت شش و هفت تفسیری نیز از حکایت به دست داده است. توصیف وحشتزدگی مرد که با عجله و چهرۀ زرد و لبهای کبود در سراعدل سلیمان میدود، از همان آغاز توجه خواننده را برای فهم علّت این ترس جلب میکند و حالت تعلیق و انتظار را حتی در حکایتی به این کوتاهی در خواننده برمی‌انگیزد. گفتوگوی میان مرد و سلیمان خواننده را از انتظار اولیّه بیرون میآورد و تقاضای مرد از سلیمان که به باد فرمان دهد او را به هندوستان ببرد تا شاید از عزرائیل نجات پیدا کند، تعلیق و انتظار جدیدی را جانشین انتظار اولیّه میکند. دو بیتی که بعد از آن میآید و تفسیری بر حکایت است سبب میشود این حالت انتظار کمی طولانی‌تر و اشتیاق خواننده یا مخاطب برای فهم دنبالۀ ماجرا بیشتر شود.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:32:00 ق.ظ ]