مولوی حتی جامعهالنبی یا مدینهالنبی را جامعه آرمانی نمیداند زیرا که هدف از خلقت را فقط و فقط رسیدن به حضرت دوست میداند.
«هر یک از انسانهای وارسته و با عظمت، معمولاً خود را وامدار شخص یا اشخاص با عظمت دیگر دانستهاند. مولوی نیز به عنوان یکی از شخصیتهای بزرگ اسلامی، در کتاب مثنوی، علاقه شدید خود را نسبت به چند نفر نشان داده است. از میان این شخصیتها، او به دو نفر نه تنها علاقه، بلکه عشق نشان داده است که عبارتند از: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام.
از دیدگاه مولوی، تنها کسی که صلاحیت مولویت برای تمام مسلمانان و بلکه تمام انسانها را دارد امام علی علیه السلام است؛ زیرا ایشان به مقام شامخ آزادی و آزادسازی رسیده است. به همین سبب، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فقط او را جانشین خود ساخت.
عفو حضرت علی علیه السلام از دشمن خود، بلکه از قاتل خود نیز از آزادی او نشأت میگیرد. ارزش انسان به اندازه آزادی او از قید و بند دنیا و رسیدن به مقام بندگی خالصانه است که اوج این مقام را پس از نبی اکرم صلی الله علیه و آله باید در حضرت علی علیه السلام جست وجو کرد» (فاضلی، ۱۳۸۶: )
در فصل بعد توضیح کافی درباره مدینه فاضله یا آرمانشهر مولوی خواهیم آورد و میگوییم که آرمانشهر مولوی از نوع فیزیکی نیست و عینیت اجتماعی ندارد تا بخواهیم مثالی برای آن بیاوریم و از نوع نگرشی است و باید در آن به سیر و سیاحت پرداخت و جایگاه دل است و صیقل وجود، که آدمی را مهیا و آماده وصال دوست میکند و این یادآور همان داستانی است که عاشق خام به در خانه معشوق میرود و تا زمانی که پخته نشده و در معشوق فنا نگردد اذن ورود نمییابد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
شاید هیچ داستانی را در مثنوی نبینیم که به گونهای اتحاد و اتصال به حق را هدف اصلی خلقت و جهان بیان نکرده باشد.
مدینهالنبی شهری است که با اقطاب تداوم یافته است و در آن خور و خواب و خشم و شهوت نیز وجود دارد.
شهری است که با عناصر مادی که در آن پیامبر به سبب رسالت باید مسائل دنیا و آخرت را آموزش دهد، اما با تاکید بیشتر بر آخرت که «الدنیا مزرعه الاخره».
بنابراین آنچه مورد هدف مولوی است، جامعه نیست، شهر نیست، آب نیست، هوا نیست، فقط و فقط غرق شدن در معشوق را طالب است و بس.
لذا تنها عاملی را که مولوی در جامعه انسانی مدنظر قرار میدهد و آن را مفید میداند عامل انسانی است؛ یعنی میگوید برای رسیدن به حق و درجات بالاتر باید از کسی پیروی کرد که خود، این مرحله را طی کرده است و به قول حافظ «طی این مرحله بیهمرهی خضر نکن» باید راهرو و راهنمایی باشد تا بتواند انسان را از ظلمات مخفی و نهفته مسیر آگاه کند که این نقش در جامعه به بهترین وجه در دستور کار پیامبر ارائه شده است تنها میتوان در این راستا اهداف و آرمانهای مولوی را با مدینهالنبی هماهنگ دانست.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۳-۲-۴- سطح سخن و پیام مثنوی
درباره مولوی و مثنوی معنویاش کتابها و مقالات بسیاری به رشته تحریر در آمده است. در این میان کتابی که درباره مولوی و بخصوص مثنوی معنوی و جایگاه اندیشه و عرفان مولوی حاوی مطالب ارزشمند و درخور توجه است و در این پایان نامه مورد استفاده قرار گرفته است با عنوان «مثنوی قرآن شعر فارسی» اثری است از علمدار شاهچراغی که مطالبی بسیار وسیع و درخور توجه ارائه داده است؛ که در ادامه بخشی از نظریات ایشان درباره مثنوی آورده شده است:
«مطالب مثنوی را از جهت فهم خواننده به سه بخش عام، خاص و اخص تقسیم میکنند. بخش عام یا محکمات، بخشی از مثنوی است که در آن روی سخن با عامه است و هرکس نیز به قدر فهم خود از آن استفاده میکند. اکثر حکایات و نصایح و پندهای مثنوی در این بخش قرار دارند.
چونکه بد کردی بترس ایمن نباش زآن که تخم است و برویاند خداش
بخش دوم مطالب مثنوی، بخش خاص یا بخش حدفاصل نامیده میشود. مطالب این بخش گویی چنان است که مولوی با یاران دمساز خود در خلوت بیان نمودهاست و خوانندگان از روزنی جسته و گریخته از آن میشنوند.
با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنیها گفتمی
بخش سوم از مطالب مثنوی، بخش اخص یا متشابهات است که آن دسته از سخنان بسیار مشکل و مبهم مثنوی است که متشابهات قرآنی را به یاد میآورد. برخی از سخنان این بخش از مثنوی قابل تاویل هستند؛ مانند:
حیرت اندر حیرت آمد این قصص بیهشی خاصگان اندر اخص
که اشارهاست به داستان بیهوششدن پیامبر اسلام از هیبت دیدن جبرئیل؛ لیکن بخشی از اشعار این بخش یا تاویلات گوناگون دارند و یا تاکنون تفسیر نشدهاند. چرا که با سکوت مولوی نیمه کاره رها شدهاند.
گفتگو بسیار شد خامش شدم مسئله تسلیم کردم تن زدم
(شاهچراغی، ۱۳۹۰: ۸۶)
۳-۲-۵- نمود عشق به شمس تبریزی در مثنوی
دیوان کبیر مولوی، دیوان شمس تبریزی نام گرفته است و این نشان از عشق و ارادت مولوی به شمس است؛ اما آیا ممکن است یک اثر مولوی کلا با نام شمس باشد و در اثر دوم هیچ نام و نشانی از شمس به میان نیامده باشد؟ میدانیم که مولوی در حدود سن ۴۰ سالگی با شمسالدینمحمدبنعلیبنملکداد تبریزی معروف به شمس تبریزی به مدت چهار سال (با یک دوره فترت) محشور شد و این ملاقات چنان اثری عمیق در وی گذاشت که هرجا در مثنوی کلمات آفتاب، خورشید و یا شمس آمدهاست، روی سخن بلافاصله به شمس تبریزی بازگشتهاست.
واجب آمد چون که بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او
(مولوی، ۱۳۸۴: ۸۱)
این موضوع محدود به این کلمات نیز نمیشود. هرجا در مثنوی داستانی از عشقی سوزان یا حکایت از محبتی جوشان میرود، سخن به شمس باز میگردد. حکایت عشق سلطان محمود و ایاز و حکایت عشق پادشاه و کنیز (اولین حکایت دفتر اول) از این جملهاند.
حق انحصاری © 2021 مطالب علمی گلچین شده. کلیه حقوق مح
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:30:00 ب.ظ ]