بررسی رابطه اضطراب و استرس اجتماعی با احساس تعلق نوجوانان پسر و دختردر مقطع تحصیلی متوسطه دوم به مدرسه در شهر بندرعباس۹۴- قسمت ۶ | ... | |
تغییر زندگی فاجعه زندگی (ملانی کینگ،۱۹۸۹) ۲-۲-۵٫ منابع استرس گرث[۵۳] (۱۹۷۶) منابع استرس را به شش دسته تقسیم میکند:
استرس ناشی از مسئولیت استرس ناشی از نقش استرس ناشی از محیط فیزیکی استرس ناشی از محیط اجتماعی
استرس درونی ناشی از موقعیت رفتاری استرس ناشی از روابط بین فردی (ملانی کینگ،۱۹۸۹) ۲-۲-۶٫ عوامل ایجاد کننده استرس
عوامل استرس زای زمانی: این عوامل از کلاریساد زیاد در زمان کوتاه ناشی میشود. اینها عمومیترین و غالبترین منابع استرس هستند که افراد با آن مواجه میباشد. یک دلیل برای نقش عوامل استرسزای زمانی آن است که فرهنگ ما نسبت به زمان حساس و هشیار است و این حساسیت هر سال بیشتر میشود.
عوامل استرس زای رویارویی: این عوامل در اثر تعارضات بین فردی حاصل میشود و این عوامل در اثر ۳ نوع تعارض به وجود میآید. تعارض نقش تعارض موضوع یا مسئله تعارضای تعامل
عوامل استرسزای موقعیتی: این عوامل از محیط زندگی فرد یا شرایط شخصی نشأت میگیرد.
عوامل استرسزای ناشی از انتظار وقایع بالقوه باور نکردنی و غیرقابل پیشبینی است که وقوع آنها ما را تهدید میکند، چیزهای نامطلوبی که تا کنون روی ندادهاند اما ممکن است اتفاق بیفتد. (پیفر، ۱۹۵۳).
۲-۳٫ اضطراب [۵۴] با مروری بر ادبیات روانشناختی میتوان به این نکته پی برد که در مقاطع تاریخی خاص این اختلال با نامهای متفاوتی مانند هراس اجتماعی، اضطراب ، مشخص شده است این تفاوت در نامگذاری بیشتر به دلیل تاریخی است تا کیفی هر چند در حال حاضر هراس اجتماعی و اختلال اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی[۵۵]) با یک معنا و مفهوم به کار میروند (بارلو[۵۶] و لایبوتیز ۲۰۰۵). اولین موردیکه با اختلال اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی) با یک معنا و مفهوم به کار میروند (بارلو و لایبوتیز ۲۰۰۵). اولین موردیکه با اختلال اضطراب در متون گزارش شده توصیفی که بقراط در قرن چهاردهم قبل از میلاد از یک فرد مبتلا به هرس اجتماعی کلاسیک ارائه کرده است، در همه جا دیده نمیشود، زندگی در تاریکی را دوست دارد و نمیتواند روشنایی را تحمل کند یا در مکانهای روشن بنشیند، کلاه او چشمانش را پوشانده است، نه میبیند و نه دیده میشود. او از ترس اینکه مبادا در حرکات و رفتار مورد سوء استفاده قرار گیرد مغضوب میشود، پذیرفته نشود، با مریض شود با کسی معاشرت نمیکند، او فکر میکند کسی او را میبیند (روزنمان و سلیگمن۱۹۹۸). اضطراب برای نخستین باد در امریکا توسط برد[۵۷] و در فرانسه به وسیله ژاله[۵۸] توصیف شد هرتنبرگ، روان پزشک فرانسوی با انتشار کتاب کمروها و کمرویی در سال ۱۹۰۱ ادبیات زبان انگلیسی را در باب اضطراب مرور کرد. درک هرتنبرگ از پدیدارشناسی هراس اجتماعی به طرز شگفتآوری به مفهوم پردازی نوین این اختلال شباهت دارد. تعریف او از این اختلال به معیارهای اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی) بسیار نزدیک است دارد (طهماسبی ۱۳۸۱).
۲-۳-۱٫ تعاریف اضطراب اضطراب عموما یک انتظار به ستوه درآورده است به منزله چیزی است که ممکن است در تنشی گسترده و اغلب بینام اتفاق افتد. این حالت که به شکل احساس در فرد پدید میآید ممکن است به یک تهدید عینی (اضطرابآور یا تهدید مستقیم و غیرمستقیم نیز وابسته باشد. (لافون[۵۹]، ۱۹۹۲).
۲-۳-۲٫ دیدگاههای نظری درباره اضطراب
۲-۳-۲-۱٫ روانکاوی تکامل تدریجی نظریههای زیگموندفروید را در مورد اضطراب از مقاله وسواسها و فوبیها که در سال ۱۸۹۵ نوشت تا مطالعاتی در هیستری و بالاخره مقاله مهارها، علائم و اضطراب که در سال ۱۹۲۶ به رشته تحریری درآورده میتوان یافت. درمقاله آخر ، فروید اضطراب را هشداری برای ایگو معرفی میکند که از فشار یک سائق نامقبولی برای تظاهر آگاهانه و تخلیه خبر میدهد. اضطراب بعنوان یک هشدار ایگو را برای اقدامات دفاعی در مقابل فشارهای درونی تحریک میکند. اگر سطح اضطراب بالاتراز آنچه بعنوان هشدار لازم است نرود ممکن است با شدت یک حمله هراس خودنمایی کند. در بهترین شرایط استفاده از واپسزدن به تنهایی باید بدون پیدایش علائم به بازگشت تعادل روانی منجر شود ، چون واپس زدن مؤثر تمام انگیزهها و عواطف همراه آنها و خیالات را با راندن به ناخودآگاه در بر میگیرد. اگر واپس زدن درمقام دفاع ناموفق باشد ، سایر مکانیسمهای دفاعی( میل تبدیل، جابجایی، پسرفت) ممکن است موجب پیدایش علائم گردند و به این ترتیب شکل بالینی یک اختلال نوروتیک کلاسیک( مثل هیستری، فوبی، وسواس) بوجود آید. (ساراسون،۱۹۷۶)
۲-۳-۲-۲٫نظریههای رفتاری نظریههای رفتاری یا یادگیری اضطراب بعضی از مؤثرترین درمانهای اختلالات اضطرابی را بوجود آورده است. طبق نظریههای رفتاری ، اضطراب یک واکنش شرطی در مقابل محیطی خاص است. در یک مدل شرطی سازی کلاسیک که مثلاً هیچ نوع حساسیت غذایی ندارد ، پس از خوردن حلزون صدفدار در یک رستوران دچار ناراحتی شدید میگردد. مواجه شدن بعدی با حلزون ممکن است سبب شود که شخص احساس ناراحتی کند. امکان دارد که چنین فردی از طریق تعمیم نسبت به هر غذایی که خودش آماده نکرده باشد حساسیت و سوءظن پیدا کند. یک احتمال دیگردر سببشناسی این است که شخص با تقلید واکنش اضطرابی والدین خود ممکن است واکنش درونی اضطراب را یاد بگیرد( فرضیه یادگیری اجتماعی).
۲-۳-۲-۳٫ نظریههای انسانگرایی نظریههای انسانگرایی اضطراب ، مدلهای عالی برای اختلال اضطراب منتشر بوجود آورده است که در آنها محرک قابل شناسایی خاص برای احساس اضطراب مزمن وجو د ندارد. مفهوم مرکزی نظریه وجود ی این است که شخص از پوچی عمیق در زندگی خود آگاه میگردد، که ممکن است حتی از پذیرش مرگ غیر قابل اجتناب خود نیز برای او دردناکتر باشد. اضطراب واکنش شخص به این پوچی وسیع وجود و معنا است. گفته شده است که پس از کشف سلاحهای هستهای نگرانیهای وجودی افزایش یافته است. (شفیعآبادی و ناصری، ۱۳۹۰)
۲-۳-۲-۴٫ نظریههای زیستشناختی مثل تمام اعمال درونی ، اضطراب – هم طبیعی و هم بیمارگونه – در مغز بصورت یک ماهیت زیستشناختی نمایانده میشود برخی ترکیبات نوروشیمیای و نوروهورمونی که بیمار احساس اضطراب میکند بر نواحی مختلف مغز تأثیر میگذارند.نظریههای زیستشناختی برمعیارهای عینی متکی است که عمل مغز در بیماران مبتلا به اختلال اضطرابزا با افراد عادی مقایسه میکند. این که معیارهای بیولوژیک اضطراب اولیه بود، یا ثانوی در حال حاضر سؤالی بیپاسخ است. همچنین معلوم نیست که تغییرات بیولوژیک در بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی نشان دهنده تحریک مفرط یک سیستم نرمال از سایر لحاظ است یا این یافتهها بازتاب عملی بیمارگونه و بخصوص است. معهذا این امکان هست که برخی ازمردم نسبت به اختلال اضطرابی یک حساسیت بیولوژیک نسبت به پیدایش این عاطفه آسیبپذیری بیشتری دارند. (اتکینسون و همکاران ۲۰۰)
۲-۳-۳٫ دیدگاه های نظری درباره روانشناختی اضطراب اگر همه متخصصان در مورد شناسایی و توصیف پارهای از تجلیات اضطراب در خلال توافق دارند و اگر همه آنها میپذیرند که شدت اضطراب در کودکان بسیار متغیر است اما بین آنها درباره اهمیت و موقع اضطراب در تحول کودک، اختلافنظر وجود دارد. در این قلمرو میتوان دو قطب افراطی را از یکدیگر متمایز کرد(آژوریاگرا، مارسلی ۱۹۸۲).
۲-۳-۴٫ نظریههای اضطراب
۲-۳-۴-۱٫ زیگموند فروید فروید در دو نوبت به تدوین نظریه اضطراب پرداخته است. بار اول در نخستین آثارش، اضطراب را نتیجه مستقیم سرکوبگری داشته است. این مکانیزم براساس بیرون راندن تجسم کشانندهای به خارج از میدان هشیاری موجب میشود که بخشی از لیبیدو به کار گرفته نشود و همین بخش است که بلافاصله تبدیل به اضطراب میگردد.( اضطراب نوروزی یک محصول لیبیدو است، همچنانکه سرکه محصول شراب است)(فروید ۱۹۰۵). بعنوان مثال، اضطراب جدائی در سالهای اول زندگی را میتوان براساس این نظریه تبیین کرد، چه فقدان تجسم مادر موجبات درگیری کودک را با نیروئی روانی که نمیداند آن را چگونه سرمایهگذاری یا چگونه برونریزی کند فراهم میآورد. از دست دادن موضوع یا از دست دادن امکان سرمایهگذاری لیبیدوئی به چنین اضطرابی منجر میگردد. بطور کلی این نخستین موضعگیری فروید، مبتنی بر این اصل است که هنگامی که سیستم عصبی در مقابل مبارزه با تحریک بسیار شدید ناتوان است، اضطراب متجلی میشود . در سال ۱۹۲۶ ، فروید نظریه اضطراب خود را بازنگری میکند و اینبار( سرکوبگری) را مبنای اضطراب نمیداند بلکه آن را بمنزله نتیجه اضطراب تلقی میکند( فروید ۱۹۲۶). در واقع هنگامی که یک تجسم کشانندهای، خطرناک، تهدید کننده یا گنهکارانه شود به ایجاد در سطح( من) منتهی میگردد و آنوقت سرکوبگری وارد میدان میشود . چنین اضطرابی یک( اضطراب خودمختار) نیست بلکه اضطراب به منزله( علامت محرک) است که پیشرفت سازش و تحولیافتگی پراهمیتی را در کودک نشان میدهد. در اینجا با اضطراب از دستدادن موضوع سروکار نداریم بلکه با اضطرابی مواجه هستیم که ترس از دست دادن عشق موضوع به ایجاد آن می انجامد ، نکتهای که توانایی پیشبینی کننده جدیدی را در کودک برجسته میسازد. از این پس هدف اضطراب این است که کودک در مقابل خطرات بالقوهای که به جدائیهای احتمالی وابستهاند هشدار دهد.
۲-۳-۴-۲٫ ملانیکلاین کلاین نظریه خود را درباره اضطراب بصورتی که کاملاً مستقل از نظریه فروید بنا کرده است و غالباً در آثارش بر تفاوتهای بنیادی که موضعگیری وی را از موضعگیری فروید متمایز میکنند تأکید کرده است. وی معتقد است که تعارض بین کشاننده زندگی وکلاین ، برای درک اضطراب باید به غریزه مرگ یعنی مفهوم پرخاشگری متوسل شد(کلاین ۱۹۴۸). و در حالیکه فروید آشکارا مفهومی را که بر اساس آن ترس از مرگ تشکیل دهنده اضطراب نخستین است مردود میشمارد و بر این باور است که چنین ترسی اکتسابی است و دیرتر متجلی میگردد( فروید ۱۹۲۶) کلاین اظهار میکند که برپایه مشاهدات تحلیلی خود توانسته است به این نکته دست یابد که ترس از دستدادن زندگی در ناهشیار وجود دارد و این ترس به منزله واکنشی نسبت به غریزه مرگ است . بدین ترتیب وی خطری را که فعالیت درونی غریزه مرگ بوجود میآید نخستین علت اضطراب میداند( کلاین ۱۹۴۸).
۲-۳-۴-۳٫ آنا فروید این مؤلف به متمایز کردن اضطراب واقعی ، اضطراب کشانندهای و اضطراب فرامنی پرداخته است. به منظور سوبندی در برابر ریختهای مختلف اضطراب(من) منظومهای از مکانیزمهای دفاعی را بکار میاندازد دفاعی را به کار میاندازد و در موارد تحول بهنجار به انعطاف و شیوههای گوناگون به آغاز متوسل میشود. در آثاری که بین سالهای ۱۹۶۵ و تا ۱۹۷۲ منتشر کرده آنافروید شکلهای مختلف اضطراب، در خلال نخستین سالهای زندگی را توصیف کرده است. وی معتقد است که هر شکل از اضطراب، مشخصکننده مرحله خاصی از تحول رابطه موضوعی است. توالی این شکلها بدین ترتیب است:
۲-۳-۴-۴٫ هارتمن، کریس و لومنشتاین پارهای از مؤلفان بر مفهوم از همپاشیدگی که میتواند مبنای درونی یا برونی داشته باشد تأکید میکنند و در هر دو مورد شدت تهدید شدگی را بر ماهیت اضطراب حاکم میدانند: تهدیدی شدید که به منزله علامت محرک هشدار دهندهای( اضطراب به منزله علامت محرک) عمل میکنند و اضطراب خودمختار فقط هنگامی ظاهر میشود که کنش علامت محرک با شکست روبرو شود( کریس، ۱۹۵۰).
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:37:00 ق.ظ ]
لینک ثابت |