بعضیها تفاوت زن و مرد در نشوز را این جوری تحلیل کردهاند: خداوند متعال بشر را آفریده و در مردان ویژگیهای مرد بودن و در زنان ویژگیهای زن بودن را به ودیعت نهاده است، ما انسانها همه میدانیم که اگر زن بخواهد شوهرش را در برابر نافرمانیش تأدیب کند و کتک زند، صفت مردانگی در وجود شوهر به صفت دد منشانه و خشن و مضری تبدیل خواهد شد که لجام غریزه حیوانی تاب کنترل آن را نمیآورد و خرد انسانی مجال پرتو افکنی بر آن را ندارد و بالاخره نتیجه این خواهد شد که شوهر با حرصی رعب آور بر سر همسرش ریخته، اعضای بدنش را درهم میشکند یا او را به هلاکت میرساند، یعنی نتیجه این میشود که که زن به طور غالب زندگی خویشتن را در راه مساوات قربانی کند و آن هم مساواتی که اسلام آن را در اصل کرامت انسانی برای زن و مرد در نظر گرفته، بلکه آن مساواتی که در راهکارهای حفظ کرامت زن و مرد منظور شده است مگر برای چنین هدفی که در متن زندگی ضروری به نظر نمیرسد، سزاوار است که زن زندگی خویشتن را در راه آن قربانی کند.
البته در این صورت اسلام زوج را در برابر این نافرمانی و بد رفتاری به کیفر خویش برسد، مشروط بر اینکه اعمال این کیفر، زن را در معرض خطرها و شکنجههای احتمالی مرد قرار ندهد و تحقّق چنین ضمانتی هم بدین طریق است که شریعت اسلامی قاضی را به عنوان وکیل زن قرار دهد تا به دفاع و پشتیبانی از زن پرداخته و شوهرش را مجازات کند و این مجازات گاهی اوقات در کتک زدن خلاصه نمیشود بلکه به زندان و غیر آن نیز می انجامد.[۳۱۷]
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
ب: تفاوت زن و مرد در طلاق
مقدمه
در اسلام منفورترین حلالها، طلاق است و اگر طلاق در مکتب اسلام تشریع شده است به این جهت است که، در مواقعی که استمرار زندگی لازمهاش استمرار ظلم و تضییع حقوق است و نصائح و اندرزها دیگرکارساز نیست، برای نجات و رهایی طرف مظلوم، طلاق مطرح شده است. وگرنه این طور نیست که به محض اختلاف و درگیری زوجین، فوراً حاکم عدم امکان سازش و مجوز ثبت طلاق صادر گردد. حتّی در هنگام بروز نشوز از طرف زن مرد مراحلی را طی میکند تا شاید زن از نشوزش دست بردارد و به وظایفش تن در دهد. در هنگام بروز نشوز از مرد، زن نیز وظایفی دارد و حتّی با مراجعه به محاکم میکوشد مردش را از حالت نشوز درآورد. اگر هر از وظایفشان سرباز زنند بر اقربا است که برای حل اختلاف وارد میدان شوند اگر همه این کوششها بی ثمر بماند و اختلاف قابل رفع نشود و ادامه زندگی باعث تضییع حق یک طرف یا هر دو طرف گردد، آنگاه نوبت به طلاق میرسد. بنابر این طلاق در اسلام رافع فساد و به منزله درمان بیماری است. طلاق برای رفع غائله و نابود کردن ریشه ضرر و پاره کردن زنجیر ظلم تشریع شده است.
در اینجا تأکید بیشتر بر مبغوض بودن طلاق و نکوهش آن، به برخی احادیث اشاره میشود.
۱٫ عن ابی عبد الله علیه السّلام قال: قال رسول الله … ما من شیء احبُّ إلی الله من بیتٍ یَعْمرُ بالنکاح و ما من شیء ابغض إلی الله من بیت یَخْرُبُ فی الإسلام بالفرقه، یعنی طلاق.[۳۱۸]
امام صادق علیه السّلام از رسول خدا (ص) نقل میکند که فرمود: هیچ چیزی نزد خدا محبوبتر از خانهای که با ازدواج آباد شده باشد، نیست، هیچ چیزی هم، در نزد خدا مبغوضتر از خانهای که به وسیله طلاق خراب شده باشد نیست.
رسول خدا فرمود: تزوّجوا ولاتُطلّقوا فإنّ الطلاق یهتزّ منه العرش.[۳۱۹]
ازدواج کنید ولی طلاق ندهید؛ زیرا عرش خدا به خاطر طلاق میلرزد.
رسول الله فرمود: اوصانی جبرئیل للمرأه حتّی ظننتُ أنّه لاینبغی طلاقها الاّ لفاحشه بیّنه.[۳۲۰] جبرئیل آن قدر سفارش زن را کرد که من گمان بردم طلاق زن مگر در موارد گناه بزرگ و آشکار، جائز نیست.
از تفاوتهای حقوقی زن و مرد که در محدوده زندگی زناشویی است، آن است که اسلام حق طلاق را به دست مرد داده است نه زن، البته زن نیز در شرائطی خاص میتواند به حاکم شرع مراجعه کند و تقاضای طلاق نماید و قاضی پس از احراز شرائط میتواند زن را طلاق دهد. ولی به هرحال، حکم اوّلی و قانون حاکم آن است که مرد همسرش را طلاق میدهد نه عکس آن .
روایت نبوی که مشهور است الطلاق بید من اخذ بالساق [۳۲۱]طلاق در اختیار کسی است که ساق اختیار در او است. شهید ثانی در مسالک در شرح این کلام میگوید مقتضای این روایت این است که طلاق صحیح و معتبر، منحصر در اختیار شوهر است که وصف فوق را دارد یعنی مالک بضع است.[۳۲۲] آیاتی که این حقیقت را بازگو میکند، فراوان است که برخی از مهمّترین آن ها را مورد بحث قرار میدهیم و آنگاه به راز و رمز این تفاوت میپردازیم.[۳۲۳]
۱ . طلاق در لغت
واژه طلاق در لغت به معنی بیزاری و جدائی کامل است.[۳۲۴]
و در لغت عرب واژه تطلیق بیشتر برای گسست پیوند زناشویی به کار میرود.[۳۲۵]
طلاق به معنای حلّ قید است خواه حسی باشد، خواه معنوی مثل حلّ قید نکاح که برداشتن ارتباط حاصل بین زوجین است.[۳۲۶]
طلاق در اصطلاح
طلاق در اصطلاح چنین تعریف شده است که: و شرعاً ازاله قید النّکاح بصیغه طالق و شبهها.[۳۲۷] طلاق عبارت از زایل کردن قید ازدواج با لفظ مخصوص (انت طالق) و شبیه آن، میباشد.
شیخ طوسی میفرماید: طلاق در اصطلاح شریعت همان مفهوم عرفی رایج میان عقلا را میرساند که شارع مقدس با شرائط خاصی امضاء کرده و به معنای گسستن پیوند زناشویی با واژه مخصوص یا اشاره یا نوشتهای است که جایگزین آن باشد چه این جُدایی بلافاصله باشد و چه بعد از گذشت زمان معین.[۳۲۸]
انواع طلاق
فقهای بزگوار اسلام، طلاق را به اعتبار مشروعیت و عدم مشروعیت به دو قسم تقسیم کردهاند: ۱٫ طلاق سنّی، ۲٫ طلاق بدعی.
الف: طلاق سنّی
طلاق سنّی عبارت از طلاقی است که مطابق مقرّرات و با رعایت کامل شرائط شرعی انجام شده باشد که خود بر دو قسم است:
الف: طلاق رجعی؛ ب: طلاق بائن.
طلاق رجعی: طلاقی است که زوج مادامی که مطلقهاش از عده خارج نشده حق رجوع به او را داشته باشد.
طلاق بائن: طلاق بائن طلاقی است که در آن رابطه زوجیّت قطع میگردد و زوج به هیچ وجه حق رجوع به مطلّقهاش ندارد.
طلاق بائن شش قسم دارد: ۱٫ طلاق زنی که نه سالش تمام نشده باشد؛ ۲٫ طلاق زنی که یائسه باشد؛ ۳٫ طلاق زنی که به او دخول نشده باشد؛ ۴٫ طلاق سوم؛ ۵٫ طلاق خلع؛ ۶٫ طلاق مبارات.
ب: طلاق بدعی
طلاق بدعی طلاقی است که خلاف شرائط مقرره در شریعت اسلام انجام گرفته باشد که این نوع طلاق مشروعیت ندارد و علقه زوجیت به وسیله آن از بین نمیرود، طلاق بدعت چهار صورت دارد به شرح ذیل:
۱٫ طلاق زن حائض و نفساء در صورتی که مدخول بها باشد و شوهرش حضور داشته باشد.
۲٫ طلاق در طهر مواقعه، در صورتی که یائسه نباشد، باردار نباشد و شوهرش حضور داشته باشد.
۳٫ طلاق بدون شهود انجام گیرد.
۴٫ سه طلاقه کردن با صیغه واحده یا بیشتر، در صورتی که رجوعی بعد از دو طلاق اوّل واقع نشود.
تمام موارد چهارگانه فوق طلاق بدعی و نامشروع محسوب میشوند.[۳۲۹]
دیدگاههای مطرح در مورد طلاق
سه دیدگاه در مورد طلاق وجود دارد: ۱٫ ممنوعیت طلاق؛ ۲٫ اباحه طلاق؛ ۳٫ محدودیت طلاق.
۱٫ ممنوعیت طلاق
مسیحیان کاتولیک طلاق را جائز نمیداند و معتقدند جدایی زن و مرد تنها با مرگ است نهایت چیزی که آنان پذیرفتهاند تفریق جسمانی است که زن و مرد گرچه جدا از هم زندگی کنند امّا علقهی ازدواج گسسته نیست و حق ازدواج مجدّد ندارند.[۳۳۰]
شاید عدم مشروعیت در آیین مسیحیت بدین علّت باشد که زن و مرد به حضرت مریم و مسیح علی نبینا و آله و علیه السّلام اقتدا نکرده و با انعقاد پیمان زناشوئی، جرم بزرگی را مرتکب شدهاند، بنابراین لازم است به پای این عمل ناروا بسوزند و با این بندی که خود بر خویشتن نهادهاند عذاب شوند.[۳۳۱]
شهید مطهری (ره) هم میفرماید: ممکن است علّت ممنوعیت طلاق و غیر قابل فسخ بودن ازدواج از نظر کلیسا این باشد که خواسته است برای کسانی که از بهشت تجرد رانده شدهاند جریمه و مجازاتی قائل باشد.[۳۳۲]
در میان مسیحیان نیز باوجود دستور و توصیهای که در کتاب دینی کنونی آنان در مورد منع از طلاق وجود دارد و جدایی دو همسر را جز در موردی که زن زنا کند جائز نمیشمرد، و با اینکه سالهای سال از طرف مقامات دینی آنان با طلاق مخالفت میشد با این وجود اینها به علّت نیازهای اجتماعی و برای جلوگیری از اشکالات گوناگون، از مدّتها قبل قوانین مربوط به طلاق وضع و اجرا شده است.[۳۳۳]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲٫ اباحه طلاق
در میان ادیان آسمانی برخی معتقد به مباح بودن طلاق بدون قید و بند میباشند. شهید مطهری (ره) میفرماید: درباب طلاق، قوانین دنیا بین افراط و تفریط است در بعضی از قوانین اساساً طلاق را به هیچ شرطی و با هیچ قیدی در هیچ وضعی مجاز نمیدانند، همان چیزی که مسیحیت کاتولیکی روی آن پا فشاری میکند که ازدواج همین قدر که منعقد شد دیگر قابل انفساخ نیست و طلاق نباید وجود داشته باشد. واضح است که این امر غیر طبیعی است برای اینکه ازدواجهایی صورت میگیرد که بعد به هیچ شکل قابل ادامه نیست. نقطهی مقابل این، طلاقهایی است که اسم اینها را باید (طلاقهای هالیوودی) گذاشت، یعنی کوچکترین بهانهای کافی است برای اینکه طلاق صورت گیرد، یعنی یک امر بسیار عادی، مثل دوستی که دو نفر با یک دیگر پیدا میکنند برای اینکه باهم دیگر همسفر باشند یک روز تصمیم بگیرند از هم جدا شوند … در هرجا این نظام برقرار است عملاً نظام خانوادگی وجود ندارد.[۳۳۴]
۳٫ محدودیت طلاق
طلاق پذیرفته شده در تاریخ بشر طلاق مقید و محدود است و اسلام نیز طلاق را به صورت مقید و محدود پذیرفته است. دقت و ظرافتی که در بیان احکام زنان مطلقه و حقوق آن ها در آیات قرآن به کار رفته و حتّی بسیاری از ریزه کاریهای این مسأله، در آیات قرآن که در حقیقت قانون اساسی اسلام است بازگو شده، دلیل روشنی است به اهمّیتی که اسلام برای نظام خانواده و حفظ حقوق زنان و فرزندان قائل است.
اسلام از طلاق تا آنجا که ممکن است جلوگیری میکند … اما هرگاه کار به بنبست کشید و چارهای جز طلاق و جدائی نبود، اجازه نمیدهد حقوق فرزندان و یا زنان در این کشمکش پایمال گردد، حتی طرح جدائی را طوری میریزد که امکان بازگشت غالبا وجود داشته باشد[۳۳۵]، اسلام عمداً برای طلاق شرائط و مقرراتی را قرار داده که طبعا موجب به تأخیر انداختن طلاق و بسیاری اوقات موجب انصراف از طلاق میگردد.[۳۳۶]
از جمله شرایط طلاق این است که زن باید در ایام پاکی باشد، در ایام حیض ونفاس نباشد و در طهر مواقعه نباشد این تأخیر فرصتی است برای آرام گرفتن تنشها و فرونشستن خشمها وعاقلانهتر عملکردن…
و شرط دیگر طلاق این است که در حضور دو شاهد عادل انجام گیرد و حضور دو شخص مؤمن و عادل خود بهانه و وسیلهای است تا آنان نیز در حل اختلاف سعی کنند، پس از مراسم طلاق نیز تدابیری اندیشه شده. علاوه بر همه اینها در طلاق رجعی سه ماه عده است که شوهر مجاز به رجوع میباشد و این فرصت زمینه تفکر بیشتر و احتمالا پشیمانی مرد که در آن صورت میتواند بدون مهریه و عقد و مراسم مجدد به زندگی قبلی برگردد.
دوم اینکه زن تا پایان مدت عده در خانهی شوهر باقی بماند.
سوم اینکه زن اجازه دارد در این ایام برای شوهر آرایش کند.[۳۳۷]
شهید مطهری (ره) میفرماید: اسلام برای ازدواج که آغاز پیمان است حضور عدلین را شرایط ندانسته است، زیرا نمیخواسته است عملا موجبات تأخیر افتادن کار خیری را فراهم کند.
ولی برای طلاق با اینکه پایان کار است حضور عدلین را شرط دانسته است. همچنین اسلام در مورد ازدواج، عادت ماهانه زن را مانع وقوع عقد قرار ندانسته است. اما آن را مانع وقوع طلاق قرار داده است، با اینکه چنانکه میدانیم عادت ماهانه زن چون مانع آمیزش زناشویی زن و مرد است با ازدواج مربوط میشود نه با طلاق که فعل جدایی است. از همه اینها معلوم میشود که مبنای اسلام در مورد طلاق محدودیت طلاق و مقیّد بودن طلاق به بسیاری از شرائط است.[۳۳۸]
تحلیل تفاوت زن و مرد در طلاق:
برخی فقهای عامه و اندیشوران معاصر در مقام توجیه و بیان حکمت قرار دادن اختیار طلاق در دست مرد برآمده و چند چیز را علت عمده آن عنوان کردهاند و مهمترین موارد و تحلیلها ذکر میشود:
یکی از عللی که موجب میشود اختیار طلاق را به دست مرد سپرد، پیامد مالی آن است. برای اینکه امر طلاق آثار و نتایج مالی دارد و این تبعات مالی اقتضاء دارد که اختیار آن بر عهده مرد باشد. چون طلاق برای زن هیچ نوعی پیامد مالی ندارد و برعکس برای مرد پیامد مالی دارد و این مرد است که باید به هنگام طلاق مهریه را بپردازد، هزینه زندگی زمان عده را بدهد، مسکن زن را در آن مدت تهیه کند و زندگی فرزندان را تا زمان بلوغ و رشد تأمین کند. اضافه بر آن اگر اجرت حضانت کودکان و هزینه ازدواج مجدد نیز بر دوش او گذاشته شود به دور از عدل و انصاف است که ناخواسته شخصی را به پیامدهای عمل دیگری کیفر کنیم و به زن حق طلاق یک نفره داده شود، در حالی که هیچگونه پیامد مالی بر عهدهاش نیست. از طرفی طلاق یکسری نتایج مالی از جمله پرداخت مهریه زن و نفقه دوران عده است که مرد ملزم به پرداخت آن میباشد. این حق مرد است که بررسی کند آیا میتواند با پذیرش طلاق و جدائی از عهده پرداخت آن برآید یا نه؟ بنابراین در شرائط عادی، عادلانهترین راه همان است که طلاق به دست کسی باشد که بیشترین تاوان را باید بدهد، اضافه برآن زن نیز در مواقع ضرورت به آن دست یابد.[۳۳۹]
احساسات و عواطف فوقالعاده زن همچنین اقتضائی دارد که امر طلاق در اختیار مرد باشد، زن به حسب فطرت خویشتن و به جهت وظایفی که خداوند بر دوش او نهاده است از احساسات و عواطف بالایی برخوردار است و زود از خود عکسالعمل نشان میدهد و آمار نشان میدهد که هرگاه امر طلاق به زن واگذار شده است همانند روم قدیم، برخی از قبایل عرب و برخی از کشورهای غربی، شمار فروپاشی خانواده به سرعت رو به فزونی نهاده است. زن ممکن است تحث تأثیر هوی و هوسهای زودگذر و به دلیل احساساتی بودنش خود را از قید زناشویی رها سازد و به خود و فرزندانش لطمه جبرانناپذیری وارد کند، بر خلاف مرد که طبیعتا مصلحتگر است و زود تحت تأثیر احساسات قرار نمیگیرد.
چون زن موجودی دارای احساسات و عواطف فوقالعاده ظریف است و روحیات خاص خود را دارد. زود تصمیم میگیرد، زودتر از مردان تحت تأثیر واقع میشود و به طور قطعی زودرنج است و اگر اختیار طلاق به دست افرادی با این روحیات باشد به طور قطع، تعداد طلاق که منفور و مبغوض اسلام است بیشتر از این خواهدبود.
اقدامات زن به دلیل عاطفی بودن و تصمیمگیرهای عموماً عجولانه و سریع، کمتر با تفکر و اندیشه انجام میگیرد. اگر قرار باشد طلاق به دست زن باشد در اولین مرحله اختلاف و ناراحتی به آن اقدام نموده و به سرعت هم پشیمان میشود. شاید بارها و بارها در یک دوره متوسط زندگی طلاق صورت گرفت.
زنان از نظر جنسی و غریزی نه تنها به اندازه مردان به جنس مخالف نیازندارند بلکه حتی در دوران بارداری گاه از شوهر خود متنفر شده و حتی انهدام زندگی برایشان آسان و بیاهمیت میگردد، اگر طلاق به دست زن میبود بیشتر کانون خانواده سست و بیبنیان میگشت.[۳۴۰]
بنابراین دادن اختیار طلاق به دست زن با توجه به بعد احساسی و عاطفی او چندان به مصلحت نیست بنابراین سپردن اختیار طلاق باتوجه به بعد عقلانی و خرد او و نیز مسؤولیتهای عمدهای که در خانواده دارد تنها راه منحصر به فردی است که باقی ماندهاست.
علماء دوچیز را علت عمده قرار گرفتن اختیار طلاق در دست مرد دانسته است:
یکی عقلائیتر بودن رفتار مرد که موجب میشود سریع تصمیم نگیرد و زوجیت را به هم نزند و دیگر مسئله تبعات مالی که طلاق برای مرد دارد از قبیل دادن مهریه، نفقه در ایام عده در نتیجه عنایت او به حفظ علقه زوجیت از زن بیشتر است که طلاق این پیامدهای مالی را برای زن ندارد.[۳۴۱]
در پاسخ به این سؤال که چرا حق طلاق به مردان داده شود مرحوم علامه طباطبائی در کتاب فرازهایی از اسلام میگوید: از لحن بیانات دین برمیآید که این مسئله مربوط به تعقّلی بودن مرد و احساسی بودن زن است. درعین حال در شرع اسلام راههایی وجود دارد که به وسیله آن ها زن میتواند در موقع ازدواج اختیارات مرد را تا حدودی محدود سازد یا برای خود اختیاراتی در طلاق کسب کند.[۳۴۲]
وهبه زحیلی در کتاب الفقه الاسلامی و ادلته، تحت عنوان علت قرارگرفتن اختیار طلاق در دست مرد میگوید: طلاق معمولا برای مرد مستلزم فشارهای اقتصادی و بارمالی و اخلاقی است، مانند پرداخت مهریه، مهرالمتعه، اجرت المثل و نفقه زمان عده، لذا این تکالیف مالی که به دوش مرد قرار دارد موجب میشود او در مورد طلاق بیندیشد و بر حفظ علاقه زوجیت علاقهمند باشد، ولی زن که در اثر طلاق زیان مالی نمیبیند طبعاً چنین عاقبت اندیشی ندارد.[۳۴۳]
عکس مرتبط با اقتصاد
شهید مطهری (رح) نیز علت این امر را ازدین روانشناختی بررسی کرده و آن را ناشی از نقش خاص مرد در مسئله عشق میداند نه بخاطر مالکیت او نسبت به زن و نه به خاطر این که زن را صاحب میل و اراده نمیداند، و میگوید علت اینکه مرد حق طلاق دارد این است که رابطه زوجیت بر پایه علقه طبیعی است و مکانیسم خاصی دارد، کلید استحکام بخشیدن و هم کلید سست کردن و متلاشی کردن آن را خلقت به دست مرد داده است. هر یک از زن و مرد به حکم خلقت نسبت به هم وضع و موقع خاصی دارند که قابل عوضشدن یا همانند شدن نیست. این وضع و موقع خاص به نوبه خود علت اموری است و از آن جمله حق طلاق است وبه عبارت دیگر علت این امر نقش خاص و جداگانهای است که هر یک از زن و مرد در مسئله عشق و جفتجویی دارند نه چیز دیگر.[۳۴۴]