گاه دیه را به معنای مقدار مالی که از طرف شارع برای جنایت اعم از نفس ومادون نفس تعیین شده دانسته اند. دراینباره مامقانی مینویسد: «الدیه هو المال المقدر الذی یوتی بدل النفس او الطرف و تسمی عقلا ایضا و اما غیر المقدر من المال المرفوع بدل الجراحه فذلک ارش» (مامقانی، بیتا، ۵۱۹) در این معنا دیه مقابل ارش است و مراد از ارش، دیهی جنایت مادون نفس است که مقدار آن در شرع تعیین نشده است.
همچنین دیه را به معنایی عامتر از معنای قبلی به کار بردهاند به گونه ای که بر ارش نیز اطلاق شده است.
دراین معنا دیه مقدار مالی است که به سبب جنایت بر نفس یا مادون نفس پرداخت می شود، اعم از اینکه مقدارش در شرع تعیین شده باشدیا نه؟. (حاجی ده آبادی، ۱۳۸۴، ۴۱)
امام خمینی (۱۳۸۶، ج۴، ۳۴۹) نیز درتعریف دیه چنین آوردهاند: «دیه، مالی است که به جنایت بر حر در نفس یا پایینتر از آن واجب می شود چه مقدر باشد یا نه وچه بسا غیر مقدر، ارش وحکومت ومقدر دیه نامیده می شود».
قانون مجازات اسلامی مصوب۱۳۹۲ هم در ماده۱۷ دیه را اینگونه تعریف می کند: «دیه اعم از مقدر و غیر مقدر، مالی است که در شرع مقدس برای ایراد جنایت غیر عمدی بر نفس، اعضا ومنافع و یا جنایت عمدی در مواردی که به هر جهت قصاصی ندارد به موجب قانون مقرر می شود».
همانطور که ملاحظه شد طبق نظر فقهای امامیه دیه مالی است که جهت مجازات آدمی از طرف شارع مقدس مقدار آن مشخص شده تا به منظور جبران خون مقتول یا نقص بدنی یک شخص آزاد، شخص قاتل یا ضارب به وی بپردازد.
ج: کیفیت جنبه حقاللهی و حقالناسی دردیات
برای روشن شدن جنبه حقاللهی یا حقالناسی بودن دیه، باید ابتدا ماهیت آن مشخص شود.
در خصوص ماهیت و چیستی دیه سه نظریه وجود دارد. بر اساس یکی از این نظرات، دیه به عنوان مجازات اعتبار شده است و آن را نوعی کیفر جنایی میدانند.
بر اساس این نظریه، دیه حقالناس است متعلق حقالله نیز خواهد بود؛ زیرا بر اثر ارتکاب چنین اموری، هر جند بیشترین زیان بر مجنیعلیه وارد می شود، در عین حال معصیت خدا نیز واقع می شود و نظم عمومی جامعه نیز دچار اختلال میگردد و جامعه نیز زیان میبیند.
در نظریهای دیگر دیه عبارت است ازجبران خسارت که از آن به تلف و ضمان مالی نیز تعبیر می شود.
ظاهراً اقوال و آرای فقیهان و مفسران مذاهب اسلامی در خصوص ماهیت دیه، با این نظر انطباق دارد و از مطالعه منابع و ادلهی فقهی آیات و روایات به دست می آید که دیه، چه در جنایتهای عمدی و چه در جنایتهای غیر عمدی (خطای محض و شبه عمد) به عنوان تدارک و جبران اثر جنایت ارتکابی قرار داده شده است.(سروستانی، بیتا، ج۱، ۱۳۹)
نظریه سوم که برخی آن را مطرح نموده اند، دیه را جزایی بین کیفر و ضمان معرفی می کند.یعنی دیه هم جنبه حقاللهی دارد و هم جنبه حقالناسی دارد.(ابن ادریس،۱۳۷۲، ۳۴۰)
همانطور که ملاحظه شد دیه برای تدارک و جبران خسارت بر مجنیعلیه در نظر گرفته شده است در نتیجه دیه حقالناس است و جنبه حقاللهی در آن وجود ندارد.لذا میتوان در جرایم مستوجب دیه نیز حکم غیابی راصادر نمود.
۴: تعزیرات
تعزیرات نیز از جمله دیگر مجازاتهایی میباشد که برای دفع تباهی از جامعه موثر است زیرا در حقیقت مرتکب چنین جرمی به حقوقالله یا حقوقالناس تجاوز نموده است. لذا اجرای تعزیرات همان اثر اجرای حدود را در زدودن فساد از جامعه دارد.
الف: مفهوم تعزیر در لغت
«تعزیردر لغت از ریشه (عزر) به معنای سرزنش» (زبیدی و همکاران، ۱۴۱۴، ج۷، ۲۱۲)، «بازداشتن ومنع از گناه» (ابناثیر، بیتا، ج۳، ۲۲۸)، «کار زشت، تأدیب»(ابن منظور، ۱۴۱۴، ج۴، ۵۶۴)، «یاری کردن و بزرگ داشتن آمده است».(راغب اصفهانی، ۱۴۱۲، ج۱، ۵۶۴) بر این اساس میتوان واژه تعزیر را از واژه های اضداد دانست.
ب: مفهوم تعزیر در اصطلاح
از آنجا که در روایات بسیاری واژه تعزیر و مشتقات آن به کار رفته است، فقها نیز در صدد تعریف این لفظ برآمدهاند. تعاریف اصطلاحی مختلفی از لفظ تعزیر وارد شده است که عبارتند از:
تعزیر عبارت است از: «تأدیب که خداوند تعبد آن را جعل نموده است؛ به منظور اینکه تعزیرشونده و دیگر مکلفین را از ارتکاب عمل ممنوع باز دارد».
این حکم در موردی که به امر واجبی اخلال وارد شود یا امر قبیحی از کسی سرزند و در شرع مجازات معینی درباره آن وضع نشده باشد ثابت می شود. (حلبی، بیتا، ۴۱۷)
در تعریف دیگری چنین آمده: «اگر مجازات معین نشد نامش تعزیر است که معنای لغوی آن تأدیب است».(طباطبایی، ۱۴۱۸، ج۱۵، ۴۳۴)
همچنین شهید ثانی(۱۴۱۳، ج۱۴، ۳۲۳) میگوید: «معنای لغوی تعزیر تأدیب است و معنای شرعی آن مجازات یا نکوهشی است که از طرف شرع تعیین نشده است».
ماده ۱۸ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲ نیز تعزیر را اینگونه تعریف می کند: «تعزیر مجازاتی است که مشمول عنوان حد، قصاص یا دیه نیست و به موجب قانون در موارد ارتکاب محرمات شرعی یا نقض مقررات حکومتی تعیین و اعمال میگردد. نوع، مقدار، کیفیت اجراء و مقررات مربوط به تخفیف، تعلیق، سقوط و سایر احکام تعزیر به موجب قانون تعیین می شود».
بنابراین با توجه به مطالبی که ذکر نمودیم تعزیر تأدیبی است که شارع مقدس از باب رحمت، برای پاکشدن گناهکار از آلودگی به گناه و همچنین بازداشتن وی از آلوده شدن مجدد به گناه تجویز نموده است.
ج: کیفیت جنبه حقاللهی و حقالناسی در تعزیرات
تعزیرات بر اساس صاحب حق، دارای اقسام زیر است:
یک: حقالله محض
مقصود از تعزیراتی که حقالله محض هستند، مجازاتهایی است که در آنها هیچ جنبه حقالناسی وجود نداشته و هیچ شخصی از ناحیه ارتکاب آن متضررنشده؛ مانند روزهخواری در ملأ عام، تفخیذ، و تقبیل ناموس دیگری. (اسرافیلیان،۱۳۸۰،۱۰۱)
دو: حقالله غالب
منظور از حقالله غالب تعزیراتی است که هم دارای جنبه حقاللهی و هم جنبه حقالناسی است، و لیکن جنبه حقاللهی بر جنبه حقالناسی غلبه دارد؛ مانند معاملات ربوی، شهادت دروغ، سرقت تعزیری و..(قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۷۵، مواد ۵۹۵، ۶۵۰و۶۵۱به بعد) لذا در چنین مواردی تعزیر با ملاحظه غلبه جنبه حقاللهی خواهد داشت.
سه: حقالناس غالب
هر گاه جرم تعزیری دارای هر دو جنبه حقاللهی و حقالناسی باشد و در عین حال جنبه حقالناسی آن غلبه داشته باشد، تعزیر حقالناس و قابل گذشت خواهد بود. مانند اکثر جرایمی که در ماده ۷۲۷ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۷۵ عنوان شده است.
چهار: حقالناس محض
این قسم در باب تعزیرات وجود ندارد. زیرا حقالناس محض ناظر به حقوق خصوصی افراد است و جنبه عمومی در آن وجود ندارد. (معاونت آموزش قوه قضائیه، ۱۳۸۸، ۱۸۴)
بنابراین تعزیرات دارای دو جنبه حقاللهی و حقالناسی است و فقط در جرایم تعزیری که حقالناس در آن غالب است صدور حکم غیابی مانعی ندارد.
بنابر مطالب فوق میتوان گفت تعزیرات بر حسب مجازات مشمول یکی از عناوین حقالله وحقالناس می شود.
از کلیه مطالبی که در این فصل ذکر شد درمییابیم که حکم غیابی در حقیقت حکمی است که دادگاه در غیاب متهم صادر می کند و ضابطه تفکیک حقالله از حقالناس در جرایم که بعد از انقلاب اسلامی به وجود آمد به شرایط صدورحکم غیابی اضافه شد و نتیجه آن شد که فقط در جرایم حقالناسی میتوان حکم غیابی را صادر نمود.
به عبارت دیگر میتوان قاعدهی کلی در باب صدور حکم غیابی در جرایم حقاللهی و حقالناسی مطرح نمود وآن اینکه چون بنای حقالله بر تخفیف و تسهیل است شارع مقدس با وجود اندک شبهه حق خویش را ساقط نموده است؛ واما چون احقاق حقوق مردم و به طور کلی حقالناس بسیار اهمیت داشته، لذا شارع مقدس اجرای احکام را با قاطعیت و بدون هیچ تساهلی پذیرفته است.
مبنای این قاعده را میتوان از روایات و آراء فقها از یکسو و مواد حقوقی اختصاص یافته به آن از سوی دیگر پیدا نمود که در فصل بعدی به طور کامل به این مبحث پرداختهایم.
.
فصل دوم :
مبانی و شرایط فقهی و حقوقی حکم غیابی
حکم غیابی همانند سایر مسائل در نظام جزایی بر یک سلسله مبانی شرعی و قانونی استوار است. لذا این فصل با عنوان مبانی و شرایط حکم غیابی از دو بخش تشکیل شده است که در بخش اول مبانی فقهی وحقوقی در طی دو گفتار در روایات وآراء فقها ومواد قانونی بررسی شده و سپس شرایط صدور آن از دو منظر فقه وحقوق مورد بررسی قرار گرفته است.
بخش اول: مبانی فقهی وحقوقی صدور حکم غیابی
همانگونه که گفته شد، حکم غیابی بر یک سلسله مبانی استوار است. یکی از این مبانی، مبنای شرعی حکم غیابی است. منظور از مبنای شرعی حکم غیابی احادیث و روایات منقول از ائمه معصومین علیهالسلام از یک طرف و فتاوا و نظرات فقهای اسلام از طرف دیگر که معرفیکننده معیارها و ملاکهایی است که حکم غیابی بر آن استوار است.
گفتار اول: مبانی فقهی حکم غیابی
حکم غیابی مانند هر موضوع دیگری که به روابط اجتماعی افراد و رابطه حکومت با افراد مربوط می شود در احادیث و روایات و آراء فقها جایگاهی را به خود اختصاص داده است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
در جستجوهایی که در خصوص حکم غیابی در روایات انجام دادیم با دو دسته روایات روبروشدیم که نفیاً یا اثباتاً حکم غیابی را مورد بررسی قرار داده است که همین روایات مبنای نظرات فقها قرار گرفته است. بنابراین از روایات و آراء فقها دو نظر استخراج نمودیم.
۱: عدم جواز صدورحکم غیابی
در امر قضاوت و صدور حکم اصل، شنیدن اظهارات طرفین در جلسه محاکمه است. بنابراین اصل حضور طرفین در جلسه دادرسی الزامی است و مقتضای ادله شرعیه در امر قضا برای صدور حکم نسبت به اشخاص نیز دلالت بر همین امر می کند.
بر همین اساس نقل شده که بعضی از فقها در مشروعیت صدور حکم علیه شخص غایب مردد شده اند و قائل به عدم جوازصدور حکم غیابی شده اند واین مطلب را به فقهای امامیه نسبت دادهاند. (مالمیر، ۱۳۸۳، ش۴۵، ۱۷؛ جنتمکان، ۱۳۸۹، ش۱، ۸) با بررسی که ما در تعدادی از کتب فقهی انجام دادیم نتوانستیم از میان آراء فقها نظری را پیداکنیم که دلالت بر منع صدور حکم غیابی به صورت مطلق کند.
نکتهای که در اینجا لازم به ذکر است این است که در کتب فقهی بیان شده که جماعتی از فقها صدور حکم غیابی را نپذیرفتند و این قول با عبارت « وقالالثوری و ابوحنیفه: لا یجوز الا ان یتعلق بخصم حاضر شریک او وکیل» به فقهای اهل سنت، ابوحنیفه و ثوری و پیروان آنها نسبت داده شده است. (طوسی، ۱۴۰۷، ج۸، ۱۶۳؛ عاملی، ج۴، ۵۳؛ عاملی، ۱۴۱۳، ج۱۳، ۴۶۸) زیرا آنها حضور طرف را برای دعوا لازم میدانند و علیه شخص غایب فقط در صورتهای خاصی بر حسب ضرورت صدور حکم غیابی را مجاز میدانند.(مهاجری وپورعرب، ۱۳۸۱، ۳۲)
به هر حال، صرف نظر از اینکه فقهایی قائل به این نظر باشند یا نباشند، روایاتی در کتب معتبر امامیه وجود دارد که بر عدم جواز صدور حکم غیابی دلالت می کند. در ذیل به برخی از این روایات اشاره می کنیم.
اولین روایتی که دراینباره مطرح است روایتی از امام جعفر صادق علیهالسلام است که آن حضرت از امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدین شکل نقل فرمودهاند که: «لَا یُقْضَى عَلَى غَائِبٍ» (مجلسی، ۱۴۰۳، ج۱۰۱، ۲۹۲) بدین معنی که بر مدعی علیه غایب حکم نمی شود.
مشهورترین تفسیری که از این روایت شده است چنین است که اولاً این روایت ناظر به موارد حق اللهی و موارد عرض و ناموسی است که تا حضور مدعیعلیه و استماع دفاعیاتش نمیتوان علیه او حکم نمود. ثانیاً در امور حقالناسی این روایت ناظر به موردی است که مدعیعلیه در بلد قضاوت حضور دارد؛ اما به هنگام قضاوت در محکمه حاضر نمی شود چرا که صرف اقامه بینه بر اثبات موضوع توسط مدعی، برای صدور حکم توسط حاکم بر ضرر مدعیعلیه کافی نیست. بنابراین در
چنین مواردی حاکم مکلف است تا مدعیعلیه را احضار نموده و پس از استماع دفاعیات او اقدام به صدور حکم نماید. (حرعاملی، ۱۴۰۹، ج۲۷، ۲۹۷)
در مورد این روایت میتوان گفت منظور آن است که حکم غیابی به صورت قطعی علیه غایب صادر نمی شود بلکه به صورت موقت صادر می شود تا فرصتی هم جهت دفاع به مدعیعلیه داده شود. پس به مجرد طرح دعوا علیه کسی بدون استماع سخنان که یکی از وظایف مهم حاکم است نمیتوان حکم صادر نمود.
روایت دیگر روایتی است که از حضرت رضا علیه السلام از علی ابن ابیطالب علیهالسلام نقل شده است که پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله وسلم چنین فرموده است: «لَمَّا وَجَّهَنِی إِلَى الْیَمَنِ إِذَا تُحُوکِمَ إِلَیْکَ فَلَا تَحْکُمْ لِأَحَدِ الْخَصْمَیْنِ دُونَ أَنْ تَسْمَعَ مِنَ الْآخَرِ قَالَ فَمَا شَکَکْتُ فِی قَضَاءٍ بَعْدَ ذَلِکَ» (نوری، ۱۴۰۸، ج۱۷، ۳۵۱) یعنی هنگامی که پیامبر مرا برای قضاوت به یمن فرستاد فرمود هرگاه دعوایی نزد تو اقامه شود برای هیچکدام از طرفین حکم نکن مگر اینکه از طرف مقابل سوال کنی.
بر اساس این روایت میتوان گفت که ظاهراً این روایت بر عدم صدور حکم غیابی دلالت می کند. بر طبق فرمایش پیامبر اکرم قاضی نباید بدون استماع اظهارات طرفین حکمی را صادر نماید؛ اما آنجا که مدعی علیه احضار شده و خود از حضور در جلسه امتناع می کند اگر قرار باشد حاکم هم حکمی صادر نکند از بین رفتن حقوق مدعی امری روشن و آشکاراست.
محمدبنمسلم نیز از امام باقر علیهالسلام در این خصوص از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نقل فرمودهاند که: «إِذَا تَقَاضَى إِلَیْکَ رَجُلَانِ فَلَا تَقْضِ لِلْأَوَّلِ حَتَّى تَسْمَعَ مِنَ الْآخَر»ِ (مجلسی، ۱۴۰۶، ج۶، ۴۷) معنی روایت مذکور این است که پیامبر اسلام فرمودند: هرگاه دو نفر برای قضاوت نزد تو آمدند پس از شنیدن اظهارات یکی از آنها، تا سخن و دفاع دیگری را نشنیدهای به نفع اولی حکم نکن. مستفاد از این روایت آناست که حاکم و قاضی مطابق سیره پیامبر باید قبل از صدورحکم به استماع اظهارات طرفین اقدام نماید ومجاز نیست پس از شنیدن اظهارات یک طرف بدون استماع دفاعیات طرف دیگر حکم صادر کند.
شاید بتوان گفت آنچه که مدنظر پیامبر اسلام صلیالله علیه وآله وسلم بوده است بیان حق مدعی علیه مبنی بر ضرورت اطلاع از ادعای مدعی و حق پاسخگویی اوست نه موکول کردن قضاوت و فصل خصومت بر شنیدن دفاعیات طرف مقابل. چرا که اگر قضاوت به این امر موکول گردد چه بسا برای همیشه در بعضی از موارد امکان صدور حکم فراهم نگردد اما در پاسخ به این استنباط باید گفت اما
هر چند این برداشت مورد پذیرش عقل است اما ظاهر روایت ضرورت استماع دفاع را بیان کرده است نه ضرورت دعوت طرف را و صرف دعوت به تنهایی کافی برای قضاوت نمی باشد. (مهاجری وپورعرب،۱۳۸۱، ۲۳)
به تعبیر دیگر یکی از شرایط مهم و حیاتی در صدور صحیح حکم توسط قاضی استماع دفاعیات هردو طرف یعنی مدعی و مدعیعلیه است.
روایت دیگر روایت منقول از ابوموسی اشعری است که در عین حال که دلیلی بر تجویز حکم غیابی است؛ امامستفاد از آن سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در دعوت قبلی از طرفین است. روایت مذکور عبارت است از: «کان النبى اذا حضر عنده خصمان فتواعد الموعد فوافى احدهما و لم یف الآخر، قضى للذى و فى على الّذى لم یف،ای مع البینه». (متقیالهندی، ۱۹۸۵، ج۵، ۵۰۷) یعنی روش پیامبر چنین بود که هر گاه دو نفر متخاصم به محضر معظمله میآمدند، آن حضرت برای آنها تعیین وقت مینمود ، چنانچه یکى از طرفین در موعد مقرّر حاضر مىشد و طرف دیگر نمیآمد، بر ضرر آنکه نمیآمده و به نفع کسی که آمده بود و بینه نیز داشت حکم میفرمودند.
با توجه به محتوای این روایت میتوان گفت در هر حال حاکم باید قبل از صدور حکم مدعیعلیه را به محاکمه دعوت و احضار نماید تا مدعیعلیه از خود دفاع نماید و حاکم بر اساس گفتههای هردو طرف حکم را جاری سازد وچنانچه مدعیعلیه از این حقی که حاکم به او داده استفاده نکرد در آن صورت قاضی مجاز به محاکمه غیابی و نهایتاً صدور حکم خواهد.
از این روایت نکته دیگری نیز به ذهن میرسد که اگر مقصود پیامبر دعوت طرفین از جمله مدعیعلیه بود ضرورتی نبود با حضور اولیه طرفین وقت دیگری تعیین بفرمایند؛ زیرا طرفین در محضر او حاضر بوده و مسئله تعیین وقت تحصیل حاصل بود. لذا باید فلسفه اقدام پیامبر را در امر دیگری جستجو کرد وآن امر این است که هر چند طرفین درمحضر پیامبر حاضر بودند اما چون مدعیعلیه حق دارد برای پاسخ دادن به ادعای مدعی دلایل و مدارک خود را جمعآوری و وسایل دفاع را تدارک نماید و این موضوع مستلزم داشتن فرصت کافی است، لذا پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم به جهت ایجاد این فرصت که در اصطلاح امروزی فاصله ابلاغ نام دارد وقت دیگری تعیین فرمودند تا طرفین در آن وقت حاضر و مدعیعلیه نیز در این فاصله امکان تدارک دفاع داشته باشد. (مهاجری وپورعرب، ۱۳۸۱، ۲۴)
در حقیقت این دسته از روایات به اصل مسلم حضوری بودن دادرسی در فقه امامیه اشاره می کنند.
۲: جواز صدور حکم غیابی
در فقه امامیه صدور حکم غیابی به رسمیت شناخته شده است. عمده فقهای عظام به تجویز حکم غیابی نظر دادهاند. شهید اول و شهید ثانی در مقام تجویز حکم غیابی میفرمایند: «ویقضی علی الغایب عن مجلس القضاء» یعنی کسی که در مجلس قضاوت و در جلسه دادرسی حاضر نباشد حکم علیه او صادر می شود. (عاملی، ۱۴۱۰، ۹۲؛ عاملی، ۱۴۱۰، ج۳، ۱۰۴) منظور این است که اگر دلایل و مدارکی علیه شخص غایب که در جلسه دادرسی حضور ندارد ابراز شود و صحت ادعای مدعی را بر او ثابت نماید علیه چنین شخصی یعنی شخص غایب حکم صادر خواهد شد.( مهاجری وپورعرب، ۱۳۸۱، ۳۲)
حضرت آیتالله حسینی شیرازی فتوای خود را مبنی بر اینکه اشکالی در صدور حکم غیابی وجود ندارد نیز اعلام میدارد. (حسینی شیرازی، ۱۴۰۹، ج۸۴، ۳۴۵)
نه تنها فقهای گذشته بلکه فقهای معاصر هم نیز در کتب خود به مسئله حکم غیابی پرداختهاند واین خود اهمیت این مسئله را بیان مینماید که از جمله آنها میتوان به نظر امام خمینی(۱۳۷۱، ج۴، ۸۳۱) اشاره نمود که ایشان در باب جواز صدور حکم غیابی بیان نموده اند اگر کسی علیه چنین شخص غایبی ادعایی بکند دعوایش مسموع است و اگر اقامه بینه هم بکند قاضی حکم غیابی علیه او صادر می کند. هم چنین رهبر معظم انقلاب نیز بر این نظرند که صدور حکم غیابی اگر مطابق با قانون و مقررات باشد هیچ اشکالی ندارد. (مرکز پاسخ به سؤالات شرعی)
مرحوم صاحب جواهررحمه الله علیه به عنوان یکی دیگر از فقها در باب جواز حکم غیابی فرموده است: «لا اشکال ولا خلاف بیننا فی مشروعیه الحکم علی الغایب» بیان این فقیه متضمن این مطلب است که صدور حکم غیابی هیچ اشکالی ندارد و بین فقها در این باره اختلافی نیست. (نجفی، ۱۴۰۴، ج۴۰، ۲۲۰) لذا در اصل مشروعیت صدورحکم غیابی توسط قاضی واجد شرایط اختلافی میان فقها وجود ندارد وحتی شیخ طوسی (طوسی،۱۴۰۷، ج۶، ۲۲۹) صاحب جواهر (نجفی، ۱۴۰۴، ج۴۰، ۲۲۰) و آیتالله حسینی شیرازی (حسینی شیرازی، ۱۴۰۹، ج۸۴، ۳۴۵) در خصوص رسیدگی غیابی ادعای اجماع نموده اند. با این وجود صاحب جواهر دادرسی غیابی را امری خلاف اصل قلمداد نموده است. (نجفی، ۱۴۰۴، ج۴۰، ۲۲۰)
آنچه که در میان آراء فقها حائز اهمیت است این است که در حقیقت مبنا ودلیل فتاوای فقها روایاتی است که دلالت بر تجویز حکم غیابی نموده اند.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:02:00 ب.ظ ]