معاویه در نامه به زبیر چنین نوشت:
«… زبیر! تو پسر عمّه‏ی رسول خدا (ص) و از حواریون او و داماد ابوبکر هستی! رزمنده‏ای که در راه خدا جان خود را در طَبَقِ اخلاص نهادی، تو از بشارت داده شدگان به بهشت هستی، عُمَر تو را یکی از اعضاء شورای تعیین خلیفه قرار داد. بدان که مردم مانند گوسفندان بی‏چوپان شده‏اند پس بشتاب برای حفظ خون مسلمین و گرد آوردن مردم بر وحدت کلمه و اصلاح ذات البین، مقدمات خلافت تو را آماده کرده‏ام، تو و یا طلحه هر کدام پیشی بگیرید، امام خواهد بود». (همان: ۲۳۱)
از آنجا که شام تحت سلطه‏ی کامل معاویه بود و حکم او روا و سخن او مطاع، طلحه و زبیر با این سخن معاویه دلشاد شدند و هر یک تلاش کردند تا هر چه زودتر زمینه را برای مخالفت با علی‏ (ع)، فراهم کرده و از آن حضرت جدا شوند. آنان تا قبل از نامه‏ی معاویه، به امارت بصره و کوفه راضی بودند، ولی با دریافت نامه‏ی اغواگرانه به این باور رسیدند که راه دست‏یابی به خلافت چندان دشوار نخواهد بود. (همان: ۲۳۱) بر این اساس آنچه بر زبیر گذشت فرایند کامل عملیات روانی معاویه بر مبنای نظریه ناهماهنگی شناختی بود، معاویه زبیر را آن چنان فریب داد که حتی وقتی در بحبوحه جنگ جمل با تلنگر امیرالمومنین(ع) مواجه شد نتوانست خود را با آنچه گذشته بود و می گذشت هماهنگ کند و کلام امیرالمومنین (ع) بر وی اثر نکرد، وی برای ترمیم نگرش خود با سد عظیمی مواجه بود بنام رفتار ناهماهنگ قبلی مواجه بود، زبیر بواسطه اقدامات قبلی که تحت فریب معاویه بدانها پرداخته بود آنچنان دچار ناهماهنگی شناختی شده بود که نه قادر به برگشتن و ترک جنگ بود و نه مطمئن به جنگ، اما ماند و کشته شد.
۴-۳ نامه به مروان بن حکم
معاویه در نامه به مروان به او دستور داد تا امور را به دقّت زیر نظر بگیرد و اذهان عمومی را بر ضد علی(‏ع) مشوش نماید. وی به مروان نوشت:
«… و ابحَثْ امورهم بَحْثَ الدَجاجه عن حَبِّ الدُخْنِ عند فِقاسهِا و انغل الحجاز فانِّی مُنْغل الشام»
یعنی«… در کارشان جست‏وجو کن همان‏گونه که مرغ به دنبال دانه به جست‏وجو مى‏پردازد و حجاز را آشفته کن که همانا من شام را برآشفته مى‏سازم».( همان: ۲۳۶)
۴-۴ نامه به سعید بن عاص‏
معاویه به سعید بن عاص، نیز نامه نوشت و او را به خونخواهی عثمان ترغیب کرد و تلاش‏های مروان را نیز به او یادآوری کرد. وی در همین نامه نکته‏ی مهمی را به سعید بن عاص گوشزد کرد. معاویه در بخشی از نامه نوشته بود:
«… فقد أیَّدْتُکم بأسدٍ و تیمٍ»
منظو ر او از أَسد و تیم، زبیر و طلحه بودند که به طایفه‏ی اسد و تیم تعلق داشتند. در واقع بنی‏امیه با توصیه‏ی معاویه، حاضر به همداستانی با طلحه و زبیر شدند. (همان: ۲۳۷)
۴-۵ نامه به عبداللَّه بن عامر بن کریز
معاویه در نامه به عبداللَّه بن عامر، او را به قیام دعوت کرد و سابقه‏ی وی در فتوحات را پیش چشمش آورد. در انتهای نامه یادآور شد که قتل عثمان یعنی قتل همه، زیرا همگی (بنی‏امیه و هواداران آن) در جرم او شریک هستند. معاویه به صراحت عبداللَّه را به خونخواهی عثمان ترغیب نکرد، زیرا می‏دانست او انگیزه‏ای برای حمایت از بنی‏امیه ندارد، ولی به او یاد آور شد، که در گناه عثمان شریک است و برای دفع خطر از جان خود، باید همراه بنی‏امیه باشد. (همان: ۲۳۸)
۴-۶ نامه به ولید بن عقبه‏
در نامه به ولید بن عقبه، تنها به ذکر این نکته بسنده کرد که زندگی سختی در پیش خواهد داشت، عیش او مُنَغَّص می‏گردد و روزگار شادیش به سر خواهد آمد. معاویه می‏دانست که ولید، ترسو، تن‏پرور و طالب زندگی بی‏دغدغه است، پس او را به از دست دادن نعمت‏های دنیوی بیم داد تا شاید برخیزد و به خونخواهی عثمان قیام کند. (همان: ۲۳۹)
۴-۷ نامه به یعلی بن منیه
در نامه به یعلی، نوشت:
«… عثمان یاوری نداشت. از این‏رو، او را کشتند و بزرگترین عیبی که بر او نهادند، این بود که چرا تو (یعلی) را به حکومت یمن گمارده است. او را کشتند در حالی‏که بیعتش بر گردن ما بود. پس به خونخواهی او برخیز و به عراق آی». (همان: ۲۴۰)
۴-۸ بازتاب نامه‏نگاری‏های معاویه‏
معاویه با نوشتن نامه‏های فوق، زمینه را برای اقدام مخالفان علی‏(ع)، فراهم ساخت. مروان در پاسخ به معاویه، نوشت:
«… شَتَّتَ بَیْنَهم مَقولی علی غَیرِ مُجابَهه، حَسْبَ ما تَقَدَّم مَنْ أَمْرِکَ »
ترجمه:«… همان‏گونه که دستور دادی با سخنانم غیرمستقیم میانشان تفرقه افکندم». (همان: ۲۴۱)
هم‏چنین اعلام کرد که آماده هرگونه فرمانبردار ی از اوست و هر چه بگوید انجام خواهد داد.
عبداللَّه بن عامر نیز در پاسخ به معاویه، نوشت:
«… عثمان همانند مرغی بود که ما را زیر بال و پر خویش نگاه می‏داشت، وقتی کشته شد پراکنده شدیم، نمی‏دانستم چه کنم؟ راحت‏طلبی اختیار کردم تا آن که تو برای من نامه نوشتی و از خواب غفلت بیدار کردی! راه در کنار من بود، ولی حیران بودم اکنون ده یک از مردم بر ضد تو و باقی آنان پشتیبان تو هستند! تو با شلاق ملامت بر سودای دلم نواختی و مرا بیدار کردی، چه خوب آموزگاری هستی! همانا بعد از عثمان، امید ما به توست، منتظر دستور تو هستم».(همان: ۲۴۲)
ولید بن عقبه نیز در پاسخ به معاویه، آمادگی خود را برای خونخواهی عثمان به رهبری معاویه اعلام کرد. یعلی بن منیه نیز اعلام آمادگی کرد و یاد آور شد که اموال تحت اختیار خود را برای دستگیری قاتلان عثمان و یا جنگ با آنان مصرف خواهد کرد.
امّا در این میان، تنها سعید بن عاص پاسخی متفاوت داد. او معاویه و بنی‏امیه را به دوراندیشی، خویشتن‏داری و پرهیز از شتاب دعوت کرد. او مروان را فتنه‏گر نامید و تخطئه کرد. (همان: ۲۴۴)
آن چه در این نامه ها به وضوح روشن است مکر معاویه است. معاویه در راستای اجرای سیاست‏هایش تلاش داشت تا با یادآور شدن نقطه قوتی شخص را تشویق و ترغیب به انجام امر مربوطه کند و در قسمت پایانی نامه هم با یاد آور شدن نکته ای همه را شریک ماجرا می کند و از عواقب عدم دنبال کردن خواسته ها بیم می دهد لحن وی برای اشخاص ,گوناگون می باشد. معاویه نیّت واقعی خود را که همان رسیدن به خلافت بود، پنهان می‏کرد و اقدامات خود را با برچسب خونخواهی خلیفه‏ی مقتول عرضه می‏داشت، بررسی حوادث جنگ جمل نشان می‏دهد که طلحه و زبیر بازیچه‏ی معاویه شدند. آن دو گرچه از علی‏(ع) ناخشنود بودند، ولی به اندازه‏ای نبود که بر ضد او سر به شورش بردارند. نامه‏های معاویه و دسیسه‏های مروان و نیز مخالفت و حسد عایشه نسبت به علی (ع) همه چیز را برای رویارویی اصحاب جمل با سپاه علی (‏ع) فراهم کرد. تدبیر بسیار زیرکانه‏ی معاویه نیز بنی‏امیه را در کنار طلحه و زبیر قرار داد. استقامت معاویه در فریبکاری و به دام انداختن دیگران، کلام امام علی(‏ع) درباره‏ی معاویه را به یاد می‏آورد که فرمودند:
«معاویه از روبه‏رو، از پشت سر، از جانب راست و از جانب چپ انسان را احاطه می‏کند» (نهج البلاغه)، همانگونه که شیطان این گونه است.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

 

جنگ صفَّین و حکمیت

بالاخره فعالیت های معاویه در تشکیل حزب مخالف امام با بهانه خونخواهی عثمان و در واقع دامن زدن به آمال بر نیامده عناصر بسیاری در حکومت علی(ع) در سال ۳۷ هجری و در قالب جنگ صفین به عنوان اولین نمود مواجهه جدی در مقابل امام، ظهور کرد.
سپاه معاویه از دو دسته ترکیب شده بود، گروهی که بخوبی به انحراف و باطل بودن معاویه واقف بودند که البته در این گروه برخی از موجهین از صحابه و قاریان قرآن نیز دیده می شدند. اگر چه مبالغه در کثرت این گروه، آنچنان که بعضی تاریخ نویسان آنها را تا چهار هزار نفر از قراء نوشته اند (ولهاوزن،۱۹۵۸: ۷۸-۷۷)، حکایت از تلاش تاریخ نویسان دربار اموی برای موجه جلوه دادن حرکت فکری سپاه معاویه دارد که در عنوانی دیگر به این روند نیز اشاره خواهد شد، اما با وجود این نمی توان حضور برخی از این چهره های شاخص را در لشکر معاویه انکار کرد. در طول جنگ صفین و نیز جریانات قبل و بعد از آن، معاویه بسیار تلاش کرد تا در پس پرده به تطمیع برخی چهره های منتفذ سپاه امام بپردازد و این کار یکی از برترین سلاح های وی در این دوره و سپس در نبرد با امام حسن مجتبی(ع) بود. دیدارهای مخفیانه فرستادگان معاویه با بعضی عناصر سپاه امام، وعده های طولانی و فریب کارانه و…
دسته دوم از سپاه معاویه، عوام کوته نظری بودند که تحت تأثر تبلیغات شام، چنان دچار هیجان و تحرک ضد علوی شده بودند که جز معاویه مدافعی برای اسلام و جز علی(ع) دشمن جدی برای دین نمی شناختند. سپاه معاویه هرچه که بود و با هر ترکیب و انسجامی، در این نکته وحدت نظر داشتند که می دانستند باید بجنگند و جز جنگ راه دیگری پیش روی آنها نیست. آنان که برای دنیا تلاش می کردند تکلیف خود را می دانستند و آنان هم که برای دین سینه می زدند، راه خود را (ولو به غلط) انتخاب کرده بودند. پس از شهادت عمار یاسر و طرح مسئله فئه باغیه، این گروه ناگهان چگونه دچار نگرانی و اضطراب شدند اما بسیار زود در پی توجیه عوام فریب معاویه، آرامش خویش را بازیافتند و به راه خود ادامه دادند. اما سپاه امام چطور؟
در سپاه امام از گروهی پاک باخته و پیرو صدیق ولایت و آشنا به شخصیت امام چون عمار یاسر و مالک اشتر که البته تعدادشان بسیار بسیار اندک بود که بگذریم، سایرین حقیقتاً نمی دانستند که برای چه می جنگند؟ سپاهیان امام می بایست برای چه می جنگیدند؟ وقتی در رسیدن به کرسی خلافت میان کسی که اول بار به رسالت پیامبر(ص) ایمان آورده و یا کسی که پس از سال ها دشمنی با اسلام آن را پذیرفته است، فرقی نمی باشد، وقتی میان کسی که بارها و بارها در صدور حکم اسلامی مرتکب خلاف شده و حتی عامی ترین افراد جامعه اسلامی می توانند او را مجاب کنند و کسی که باب مدینه العلم است و اسرار نهان از زبان پیامبر(ص) در گوش جان او جاری شده، تفاوتی نیست، وقتی تمام فوارق و ملاک های ارزشیابی زائل شده، چرا باید برای ترجیح و غلبه یکی بر دیگری شمشیر زد؟
نکته دیگری که در اینجا بسیار مهم است آنکه لشکر معاویه رعیت او بودند. سربازان مطیعی که پذیرفته بودند باید برای اهداف ولی نعمتشان هرکه باشد و هرچه باشد، شمشیر بزنند. مردم شام قرن ها به اطاعت از قدرت های مختلفی که یکی پس از دیگری بر یکدیگر چیره شده و به آنها حکومت کرده بودند، خو گرفته و جنگ قدرتهای پیاپی میان روم و رقبای قدرت طلبش آنها را به جنگ برای اهداف دیگران عادت داده و شهامت پرسیدن چرایی نبرد را از آنان گرفته بود.
به علاوه جنگ صفین پس از حدود بیست سال سلطه فکری معاویه بر شام واقع شد، یعنی پس از اینکه فرصتی طولانی برای تسلط تبلیغی و فرهنگی بر مردم در اختیار معاویه قرار گرفته بود، اما سپاه امام پس از سالها دور شدن گام به گام و تدریجی از سنن پیامبر (ص) و تفکر علوی و پس از آن همه بدآموزی های سیاسی و اجتماعی ناشی از خلافت خلفای پیشین، اکنون تنها چند ماه بود که تحت حکومت امام قرار گرفته بودند، آن هم چند ماهی که تماماً مصروف درگیری با مخالفان داخلی و تلاش برای سامان دادن به اوضاع آشفته پس از عثمان شده بود و فرصتی برای تربیت مردمی که با دیگر به فرهنگ جاهلی خویش نزدیک شده بودند، فراهم نیامده بود. (احمدی،۱۳۹۰: ۲)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
با این توضیحات درمی یابیم که چرا لشکر معاویه از انسجام و آرامش یک دستی بیشتری برخوردار بود تا لشکر امام (ع).
۵-۱ شهادت عمار و فئه باغیه
عمار یاسر، صحابی محبوب رسول خدا (ص) بود که از جوانی شرف صحبت پیامبر (ص) را یافته بود. این جوان سرشار از عشق به پیامبر و شور یاری دین خدا، در جریان ساختن مسجد النبی در مدینه برابر چند مرد ورزیده تلاش می کرد. به روایت متواتری که بیش از بیست و پنج صحابی مورد وتوق آن را نقل کرده اند، پیامبر (ص) عمار خسته و پرتلاش را مورد تفقد قرار دادند، غبار از صورتش زدودند و فرمودند:
«ویح عمار، تقتله الفئه الباغیه، یدعوهم الی الجنه و یدعونه الی النار»
«آه از عمار، او را گروه ستمکار می کشند که وی آنان را به سوی بهشت دعوت می کند و آنان او را به جانب آتش می خوانند». (احمدی،۱۳۹۰: ۱)
این حدیث متواتر که به روایت «فئه باغیه»(گروه ستمکار) مشهور شده است، باعث شکل گیری یکی از صحنه های قابل تأمل در جنگ صفین گردید و عمق حقانیت هدف امام و البته نهایت فریب کاری معاویه را ثابت کرد. عمار در سپاه امام شمشیر می زد که مجروح و شهید گردید. با شهادت عمار ولوله عظیمی در سپاه معاویه در افتاد و همه آنان را که مستقیم یا غیر مستقیم این حدیث مشهور را شنیده بودند به تشویش و نگرانی انداخت.
بازی خوردگان کوته فکری که به نیت حق و خونخواهی خلیفه رسول الله(ص) به دنبال معاویه به راه افتاده بودند، دیگر توجهی برای راضی کردن وجدانهای خویش نداشتند و خود را در مقابل واقعیت فریب خوردگی، خلع سلاح شده می دیدند. معاویه به فکر تدارک یک حربه تبلیغی دیگر افتاد: «فقال: انّما قتله من اخرجه» (او را کسی کشته است که وی را به جنگ فرستاده) این توجیه کودکانه با همه بی پایگی و سطحی نگری اش، متأسفانه تأثیر خود را بر اذهان سپاه شام گذاشت (احمدی،۱۳۹۰: ۲) و خیلی زود لشکر معاویه با آن ترکیب خاصی که پیشتر برشمردیم، بار دیگر انسجام خود را بازیافت و بلکه فریب خوردگانی را که به خیال خود راه حق را می پیمودند، در ادامه قتال با امام جسورتر کرد و تأسف بار تر آنکه بر برخی از عناصر لشکر عراق نیز بی تأثیر نبود و نادانان و کوته نظران سپاه امام را نیز اندکی دچار تردید و دودلی کرد.امام پاسخ داد که بر این اساس پس از قاتل حمزه هم پیامبر است که او را به جنگ به مشرکین فرستادخاصه آنکه معاویه در جواب امام تیر دیگری از ترکش برآورد:
«نحن الفئه الباغیه ای الطالبه لدم عثمان»(من البُغاء یضم الباء الموحده و المد و هو مالطلب).
ما گروه «باغیه» هستیم (اما باغی به معنی طالب نه به معنای ستمکار) یعنی ما طالب خون عثمان هستیم. (احمدی،۱۳۹۰: ۳)
در جریان جنگ ، «ذوالکلاع» و گروهی از اهل شام که حدیث «فئه باغیه» را شنیده بودند از مواجهه با لشکر عراق، دچار اضطراب و تشویش شدند. معاویه و عمروعاص که توان انکار چنین واقعیت مشهوری را نداشتند، به آنان اطمینان دادند که وضع این گونه نخواهد ماند و عمار متنبه می شود و به سپاه شام می پیوندند. وقتی خبر قتل «ذوالکلاع» و بعد از او خبر شهادت عمار به معاویه رسید، عمروعاص به وی گفت:
«نمی دانم که تو از کشته شدن کدام یک شادمانتر شدی، عمار یا ذوالکلاع. به خدا قسم اگر ذوالکلاع پس از قتل عمار زنده بود، او و همه اهل شام به علی می پیوستند» (علوی،۱۴۱۲: ۵۶-۵۵).
۵-۲ قرآن های بر نیزه
افراد تحت فرمان مالک اشتر می رفتند تا به خیمه معاویه دست یابند و نتیجه کار را یکسره کنند، اما… باز هم تیری دیگر در چله کمان خدعه و نیرنگ معاویه قرار گرفت. این نیرنگ دستاورد ذهن روباه پیر دربار اموی، عمر و عاص بود یا ثمره شجره خبیثه فکر معاویه، به هر حال قرآن های سپاه شام بر سر نیزه رفت و اهل قبله به سوی کتاب خدا فراخوانده شدند. سپاه امام دچار همان تشویش و اضطرابی شدند که پیشتر در پی شهادت عمار، سپاه شام بدان مبتلا گردیده بود. امام مردم را از این نیرنگ بر حذر داشتند و عاملان فتنه را معرفی کردند:
«بندگان خدا، من در دعوت شما به پذیرش کتاب خدا سزاوارترم، معاویه و عمر و عاص و پسر ابی معیط و حبیب بن مسلمه و پسر ابی سرح، اصحاب دین و قرآن نیستند. من آنها را بهتر از شما می شناسم. از زمان خردی تا دوره مردی با آنها آشنا بوده ام. به کودکی بدترین کودکان بوده اند و به وقت مردی شریرترین مردان. سخن آنها کلام حقی است که از گفتن آن مقصد باطلی را می جویند… آنان مصحف شریف قرآن را جز به قصد فریب و نیرنگ بر نیزه نکرده اند.[چنانچه] شما، سادات و رؤسایتان ساعتی مرا یاری کنید حق به کرسی اش می نشینید و پشت ظالمین شکسته می شود».(گودرزی،۱۳۸۷: ۵۶)
اما دعوتی در کدام گوش شنوا؟! گفتند:
«یا علی به دعوت کتاب خدا پاسخ ده و الا همان طور که پسر عفان را کشتیم تو را نیز خواهیم کشت. به خدا قسم اگر پاسخ آنها را ندهی چنین خواهیم کرد». (گودرزی،۱۳۸۷: ۵۶)
امام به ایشان گفت:
«وای بر شما، من اولین کسی بودم که به جانب خدا دعوت کرده ام و اول کسی بوده ام که به دعوت آن پاسخ دادم… در مرام من نمی گنجد که به جانب قرآن فراخوانده شوم و آن را نپذیرم. من اساساً بر سر پذیرش حکم قرآن با آنها به جنگ پرداختم… من به شما هشدار می دهم که آنان شما را فریفته اند و هرگز قصد عمل به قرآن را نداشته اند» (گودرزی،۱۳۸۷: ۵۷)
و سرانجام امام ناچار به خواست این فریب خوردگان تن داده، به مالک اشتر پیغام دادند:
«بازگرد که فتنه ای [که نباید روی می داد] واقع شد» و مالک بازگشت.
در سپاه امام گروهی که با ایادی معاویه، مذاکرات پشت پرده ای داشتند، بخوبی آمادۀ پذیرش این توطئه بودند و در اماده سازی اذهان دیگران نیز بسیار تلاش می کردند.(اشعث بن قیس سرکرده این گروه بود، وی در جریان انتخاب حکم نیز با انتخاب امام مخالفت کرد و موفق شد حکمیت ابوموسی اشعری را به امام تحمیل کند، وی عنصر معلوم الحالی بود که خود و همه خانواده اش در خدمت به امویان، با سابقه و در تضعیف اردوی امام علی(ع) و امام حسن(ع) و نیز امام حسین (ع) مؤثر بودند. (شریعتی،۱۳۵۱: ۳۰۰-۲۹۸)
۵-۳ حکمیت و خوارج
اینکه عمروعاص به عنوان نماینده شام انتخاب شد، امری کاملاً قابل پیش بینی بود. عمروعاص تجسم اهداف و امیال و تفکر اموی بود. اما چرا نماینده عراق مردی نبود که به همین قوت و قدرت، تجسم اندیشه و اهداف امامش باشد؟ کسی چون ماک اشتر؟ امام نخست عبدالله بن عباس و سپس مالک اشتر را معرفی نمودند و سپاه نمایندگی هر دو اینها را رد کردند.
در محل نشست حکمین ابوموسی ظاهراً خامتر از آن بود که در یابد چگونه قدم به قدم در دام عنکبوتی امویان گرفتار می شود. و شاید هم این چنین وانمود کرد. عمروعاص آرام و حق به جانب مشکلات جامعه اسلامی را مطرح کرد و درگیری علی (ع) و معاویه بر سر خلافت را نشان عدم صلاحیت هردو و لااقل موجب ایجاد دودستگی در جامعه دانست و عزل هر دو واگذاری امر به شورای حل و عقد را تنها راه بازگردانیدن آرامش و امنیت به پیکره سرزمین های اسلامی معرفی کرد.
نتیجه نشست حکمین، توافق آنها بر عزل علی (ع) و معاویه و احاله امر به شورای مسلمانان بود. در روز مقرر برای اعلام نتیجه حکمیت، ابوموسی بازی خورده و یا برای ایفای چنین نقشی توافق نموده، خطاب به مردم عزل علی (ع) را از خلافت اعلام داشت و خلافت را چون انگشتری که از دستش برآورد از علی (ع) باز پس گرفت و چون نوبت به عمر رسید تا وی نیز معاویه را خلع کند! بر عکس معاویه را به عنوان خلیفه مسلمانان معرفی کرد.
در جریان قتل عثمان گفتیم که مردم پس از آنکه آتش تحریک و هیجانات مخالفت با خلیفه را با قتل او فرو نشاندند و خود را با واقعیت تلخ عصیان و شورش و قتل خلیفه مواجه دیدند، به جای تأمل و برنامه ریزی بلند مدت و جبران مافات با ادامه معقول تر راه، واقعیت غیرقال هضم پیش روی خود را با تحریک و هیجان و اضطراب دیگری استمرار بخشیدند. گفتیم ندامت آنها بر مرگ عثمان، ندامت از ارتکاب عملی بی برآورد نبود، که بیشتر مشکل عدم کشش و توان هضم ماوقع را داشتند. در اینجا هم مشکل همان بود و درد همان. عراقیان فریب خورده با واقعیتی تلخ مواجه بودند شکسته شدن غرور و تحقیر و ریشخند شدن از جانب عمروعاص. پشیمانی اینان پشیمانی از انحرافشان نبود بلکه توان پذیرفتن چنین حقیقت گزنده ای را نداشتند. چه باید کرد؟ تحریکی دیگر، هیجانی سطحی تر و تصمیم گیری آشفته تر از قبل. بی لحظه ای تأمل در آنچه که گذشته و دقت در سخنان امام به هنگام تحمیل حکمیت به ایشان، بار دیگر به امام حمله کردند و او را به پذیرش تقاضای شام بلکه کفر به خاطر قبول داوری غیر خدا در دین متهم ساختند و او را به توبه دعوت نمودند و بدین سان جریان فکری خوارج را در مخالفت با ولایت و با انگیزه پایبندی تام به شریعت محمدی(ص) و دقت نظر در دین شکل دادند. صفین و حکمیت علاوه بر همه توالی فاسدش، از جمله رسمی تر شدن جنگ میان اهل قبله، صرف توان اقتصادی جامعه اسلامی در جهت جنگ قدرت، برادر کشی و مسلمان کشی و خونریزی داخلی در جهان اسلام، دو نتیجه عمده به دنبال داشت:
عکس مرتبط با اقتصاد
اولاً به لحاظ اجتماعی و فکری یک انشقاق جدی در جامعه اسلامی و بویژه عراق ایجاد نمود که پیامدهای سوء آن تا قرن ها در تاریخ باقی ماند.
ثانیاً به لحاظ سیاسی اگرچه خلافت معاویه رسمیت نیافت، اما خودمختاری شام علنی و محرز شد و برای اولین بار در تاریخ اسلام، حکومت مرکزی در نقطه ای از بلاد اسلامی قدرت و حاکمیت خویش را از دست داد و ایستادگی سیاسی در مقابل خلیفه تحقق عینی پیدا کرد.
پس از صفین امام با دیگر در صدد جمع نیرو برای مقابله مجدد با شام بودند که خطر خوارج جدی تر تلقی شد و لذا سومین جنگ امام در طول خلافتشان در نهروان شکل گرفت و نیروی عظیمی که می توانست کار شام را یکسره کند، صرف سرکوبی متشرعان و متدینان مخالف ولایت شد. از اینجا می توان به خوبی دریافت که مسأله بر سر نیزه کردن قرآن ها و طرح حکمیت و در نهایت ایجاد خطر فکری خوارج تا چه حد در رهایی معاویه از شکست حتمی در مقابل امام مؤثر و مفید افتاد و وجود چنین افراد و موفقیت چنان سیاست های تبلیغی نه تنها از شکست حتمی معاویه در صفین جلوگیری کرد بلکه چنین شکستی را حتی پس از خاتمه جنگ نیز ممتنع ساخت(ولهاوزن، ۱۹۵۸: ۸۰-۷۹).

 

 

صلح طلبی معاویه، توطئه ای برای القای مشروعیت

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:23:00 ق.ظ ]