۴- خودانگیختگی و تفریح
۵- محدودیت‌های واقع‌بینانه و خویشتن‌داری
لذا تجاربی که فرد داشته و شیوه‌ی برآورده شدن نیازهایش و همچنین خلق و خوی فرد دست به دست هم می‌دهند تا یک طرحواره در فرد شکل بگیرد (یانگ، ۱۳۸۹).

 

۲-۵-۳- تداوم طرحواره

طرحواره‌ها توسط سه سازوکار اولیه تداوم می‌یابند:
۱- تحریف شناختی[۷۴]: فرد از طریق تحریف شناختی بر اطلاعات همخوان با طرحواره توجه می‌کند و اطلاعاتی را که با طرحواره منافات دارند را نادیده می‌گیرد یا کم ارزش می‌شمارد.
۲- الگوهای‌ زندگی خود آسیب‌رسان:[۷۵] فرد درگیر الگوهای خود آسیب‌رسان، انتخاب‌های ناهشیارانه‌ای می‌کند و در موقعیت‌هایی می‌ماند و روابطی را برقرار می‌کند که منجر به برانگیختگی‌ طرحواره می‌شود و در عین حال از برقراری روابطی که منجر به بهبود طرحواره می‌شوند اجتناب‌ می‌کند.
۳- سبک‌های مقابله‌ای ناکارآمد:[۷۶] بیماران در اوایل زندگی به منظور انطباق با طرحواره پاسخ‌های مقابله‌ای ناسازگاری به وجود می‌آورند تا مجبور نشوند هیجان‌های شدید و استیصال کننده‌ای را تجربه کنند. این کار معمولاً منجر به ‌تداوم طرحواره می‌شود. سه سبک مقابله‌ای ناکارآمد عبارتند از:
الف- تسلیم: وقتی بیمار تسلیم ‌طرحواره می‌شود به درست بودن طرحواره گردن می‌نهد و سعی نمی‌کند با آن بجنگد و یا از آن اجتناب کند بلکه می‌پذیرد که طرحواره درست است و به گونه‌ای عمل می‌کند که صحت طرحواره ‌تأیید شود. این افراد بدون آگاهی از آنچه انجام می‌دهند الگوهای طرحواره خواست را تکرار‌ می‌کنند، به طوری که در بزرگسالی تجارب دوران کودکی را دوباره زنده می‌کنند. این افراد از نظر رفتاری معمولاً افرادی را به عنوان همسر انتخاب می‌کنند که با آن‌ ها همانند والدین خشمگین‌ برخورد می‌کند.
ب- اجتناب: وقتی بیماران ‌این سبک را به کار می‌برند سعی می‌کنند زندگی خود را طوری تنظیم کنند که طرحواره ‌هیچ وقت فعال نشود. آن‌ ها می‌کوشند با ناآگاهی زندگی کنند، انگار که اصلاً طرحواره‌ای وجود ‌ندارد. از فکر کردن راجع به طرحواره اجتناب می‌کنند و افکار و تصاویر برانگیزاننده طرحواره ‌را بلوکه می‌کنند. این افراد ممکن است به طور افراطی مشروب بنوشند، دارو مصرف کنند، روابط جنسی بی بند و بار داشته باشند، پرخوری کنند، اشتغال ذهنی اجبارگونه با پاکی و تمیزی پیدا ‌کنند، هیجان‌طلب یا معتاد به کار شوند.
این افراد معمولاً از موقعیت‌های بر انگیزاننده طرحواره ‌مثل روابط صمیمی اجتناب می‌کنند. همچنین این افراد از شرکت فعال در فرایند درمان ‌معمولاً اجتناب می‌کنند.
ج- جبران افراطی: وقتی بیماران این سبک را به کار می‌برند، از طریق فکر، احساس، رفتار و روابط بین فردی‌ به گونه‌ای با طرحواره می‌جنگند که انگار طرحواره متضادی دارند. آن‌ ها سعی می‌کنند تا حد ممکن‌ با دوران کودکی خود یعنی زمان شکل‌گیری طرحواره­ها متفاوت باشند. جبران افراطی را می‌توان‌ تلاش نسبتاً سالمی در جهت حمله متقابل علیه طرحواره در نظر گرفت که متأسفانه به هدف‌ خود دست نمی‌یابد و منجر به تداوم طرحواره می‌شود. جنگیدن علیه یک طرحواره تا زمانی سالم محسوب می‌شود که رفتار با موقعیت تناسب داشته باشد، به احساسات دیگران خدشه‌ای ‌وارد نکند و پیامد منطقی داشته باشد. با این حال جبران افراطی معمولاً در چرخه حمله متقابل گرفتار می‌آید.
چند عامل در استفاده از یک سبک مقابله‌ای موثر است. نقش خلق و خو در تعیین سبک‌های مقابله‌ای بیشتر از نقش آن در تعیین طرحواره است. مثلاً افراد دارای خلق و خوی انفعالی در هنگام فعال شدن ‌طرحواره به احتمال قوی یا اجتناب می‌کنند یا تسلیم می‌شوند و افراد با خلق و خوی پرخاشگری ‌بیشتر احتمال دارد از جبران افراطی استفاده کنند. خلق و خو در طول زندگی باثبات است مگر از طریق روانکاوی قابل‌تغییر باشد. عامل دیگر در استفاده از سبک‌های مقابله‌ای درونی سازی است. کودکان اغلب از رفتارهای مقابله والدی الگوبرداری می‌کنند که با او همانندسازی کرده‌اند.
سبک مقابله‌ای‌ و پاسخ‌های رفتاری جزوی از طرحواره نیستند. سبک مقابله‌ای ممکن است به صورت شناختی رفتاری یا عاطفی بروز کند اما جزوی از طرحواره نیست چون بیماران در طول زندگی از سبک‌های مقابله‌ای متفاوتی برای برخورد با یک طرحواره استفاده می‌کنند. مثلاً فردی در کودکی و نوجوانی در مقابل طرحواره نقص و اطاعت تسلیم شده اما در بزرگسالی دست به جبران افراطی‌ می زند (یانگ، ۱۳۸۹).

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

۲-۵- ۴- بهبود طرحواره

برای بهبود ‌طرحواره سه شیوه به کار می رود:
تکنیک­های‌شناختی[۷۷]: بیمار با به کار­گیری تکنیک­های شناختی یاد می‌گیرند در مقابل طرحواره استدلال کرده ‌و در سطح منطقی اعتبار طرحواره را زیر سوال ببرند.
تکنیک­های ‌تجربی[۷۸]: بیماران در سطح هیجانی با طرحواره مبارزه می‌کنند. با بهره گرفتن از تکنیک های تجربی مثل تصویرسازی ذهنی و برقراری گفتگو، خشم و ناراحتی خود را نسبت به حوادث دوران کودکی‌شان‌ ابراز می‌دارند. همچنین راجع به نیازهایی که والدینشان برآورده نکرده‌اند صحبت می‌کنند. آن‌ ها تصویرهای ذهنی دوران کودکی را به تصاویر وقایع ناراحت‌کننده فعلی ربط می‌دهند، خودشان را با طرحواره و پیام آن به طور مستقیم رویارو می‌سازند، با طرحواره مخالفت می‌کنند و یا با آن می‌جنگند.
الگو شکنی رفتاری[۷۹]:‌درمانگر به بیمار کمک می‌کند تا برای جایگزین نمودن الگوهای رفتاری سازگار تر و جدید تر به جای پاسخ‌های مقابله‌ای ناکارآمد، تکالیف خانگی را طرح‌ریزی نماید. بیماران آمادگی این را پیدا می‌کنند که بفهمند تا به حال چگونه با انتخاب افراد خاصی به عنوان شریک زندگی، دوست و یا همکار و یا از طریق تصمیم‌گیری‌های مهم زندگی، طرحواره‌های خود را تداوم می‌بخشیدند و یاد می‌گیرند که دست به انتخاب‌های سالم تری بزنند تا الگوهای خود آسیب‌رسان زندگی قدیمی‌شان را بشکنند.
طرحواره‌های به طور کامل بهبود نمی‌یابند، در عوض وقتی بهبود یابند از میزان فعال شدنشان و شدت عاطفه همراه آن کاسته می‌شود. همچنین مدت زمان فعال شدن آن در ذهن زیاد به طول نمی‌ انجامد. لذا شدت‌ و میزان فعال‌سازی طرحواره ها ممکن است بهبود یابد و یا کمتر شود اما به ندرت بعد هیجانی طرحواره ها بهبود می‌یابد. پس از بهبود طرحواره ها بیماران به محرک‌های بر انگیزاننده طرحواره‌ها به شیوه سالم تری پاسخ می‌دهند، دوستان مطلوب تری انتخاب می‌کنند و نگرششان نسبت‌ به خودشان مثبت تر می‌شود؛ و سبک مقابله‌ای سازگار جانشین سبک‌های مقابله‌ای‌ ناسازگار می‌شود.
بهبود طرحواره ‌به کاهش تمام این موارد مربوط می‌شود: ۱- شدت خاطرات مرتبط با طرحواره. ۲- فعال شدن هیجانی‌ طرحواره. ۳- نیرومندی احساس‌های بدنی. ۴- ناسازگاری شناختواره (یانگ، ۱۹۵۰).
ستاد مبارزه با مواد مخدر جمعیت افراد وابسته به مواد کشور را رقمی حدود ۲/۱ میلیون نفر تخمین زده است. این در حالی است که برخی از صاحب‌نظران، این آمار را بین دو تا پنج میلیون نفر تخمین زده‌اند­(ماهیار، ۱۳۸۷).
بهره‌گیری ‌از روش‌های علمی درمان وابستگی به مواد از سال ۱۳۸۱ در کشورمان شروع شده است. هم اکنون اکثر متخصصین‌ و صاحب‌نظران درمان وابستگی به مواد بر این باور هستند که وابستگی به مواد یک اختلال روانی،‌ژنتیکی، جسمی و اجتماعی می‌باشد. بر این اساس تنوعی از درمان‌هایی دارویی، روان‌شناختی و مداخلات ‌اجتماعی برای کنترل آن طراحی شده است. آنچه که اهمیت دارد این است که فرد وابسته به مواد، بر اساس و مشخصات خاص خود به برنامه درمانی مناسب هدایت شود­(نادری ، ۱۳۸۷).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
با نگاهی واقع‌بینانه به مساله اعتیاد به مواد مخدر و سوءاستفاده از آن‌ ها به راحتی در می‌یابیم که سوء مصرف مواد افیونی از قرن‌ها پیش وجود داشته است و اکنون نیز، تقریباً کشوری وجود ندارد که از سوء مصرف این‌گونه مواد در امان مانده باشد. اگرچه از دیرباز در تمامی جوامع بشری سوءاستفاده از مواد افیونی به عنوان عادتی غیراجتماعی و نامقبول تلقی شده است، اما با وجود این عدم مقبولیت طبقات مختلف اجتماع با این مساله به صورت جدی درگیر می‌باشند، به طوری که هم اکنون مردان و زنان زیادی، خصوصاً از سنین نوجوانی مواد مخدر مصرف می‌کنند و بدان وابسته شده‌اند.
اعتیاد به مواد مخدر
در بسیاری از کشورها همواره، ضمن غیرقانونی شمردن سوء مصرف مواد مخدر، قوانین مختلفی جهت مجازات معتادان به این‌گونه مواد وضع گردیده و کنترل‌های خفیف یا شدید بر تولید، ورود، توزیع،خرید و فروش و مصرف مواد افیونی اعمال می‌گردد. اما همواره با تنوع شیوه‌های مبارزه، پدیده‌ی اعتیاد نیز،متنوع گشته است به نحوی که تقریباً تمام دست اندرکاران مبارزه با مواد مخدر معتقدند که به تنهایی در کنترل اعتیاد به مواد مخدر و مسائل مربوط به آن عاجز می‌باشند.
رویکرد دوم درباره‌ی پدیده‌ی اعتیاد، درمان معتادان مواد مخدر می‌باشد. حقیقت این است که به علت همبستگی‌های قوی بین سوء مصرف مواد افیونی با بسیاری از بیماری‌های جسمی و روانی، عدم وجود انگیزه‌ی کافی برای ترک اعتیاد از سوی معتادان یا وجود انگیزه‌های مطمئن درمانی – که همه‌ی ابعاد زندگی و الگوهای رفتاری معتادان را در بر می‌گیرد- موفقیت زیادی در ارتباط با درمان معتادان به دست نیامده است. اگر چه اقدامات جدیدی به موازات تکامل علوم دارویی، روانشناختی و جامعه‌شناختی در راستای درمان معتادان به عمل آمده است، لیکن ورودی‌های سیستم اعتیاد (افراد جدیدی که مبتلا به اعتیاد می‌شوند) با خروجی‌های سیستم اعتیاد (معتادانی که به ترک اعتیاد موفق می‌گردند) به هیچ‌وجه همخوانی ندارد.
سومین رویکرد،برنامه‌های کاهش تقاضای مصرف مواد مخدر یا پیشگیری اولیه از اعتیاد است که گرچه قدمت زیادی ندارد ولی از لحاظ عقلانی، اقتصادی، اخلاقی و سیاسی کاملاً، قابل‌توجه بوده و در جوامعی که تجربه‌ی سرمایه‌گذاری منطقی در امر پیشگیری از اعتیاد دارند، نقش آن در کاهش بروز موارد جدید اعتیاد کاملاً ارزنده و به خوبی شناخته شده است.
عکس مرتبط با اقتصاد
در میان استراتژی­ های مختلف پیشگیری اعتیاد که در جهان استفاده می‌شود مانند افزایش اطلاعات و آگاهی افراد در مورد خطرات و مضرات مواد مخدر، افزایش مهارت‌های زندگی همانند مهارت‌های تصمیم‌گیری، حل مسئله، ارتباطات اجتماعی، ارتقاء فرهنگ عمومی و …- همواره، نقش خانواده و عناصر اصلی آن،یعنی والدین و جایگاه آنان در پیشگیری از اعتیاد بسیار ممتاز و مورد توجه بوده است.
این نقش ارزنده در درمان معتادان به مواد مخدر نیز، به نحوی آشکار است که در صورت عدم درگیر نمودن­ خانواده­ در فرایند درمان، معمولاً توفیق زیادی در درمان فرد معتاد حاصل نمی‌شود. تجربیات حاصل از تحقیقات متعدد در ایران نیز، روابط عاطفی خانوادگی را در ایجاد اعتیاد، عامل بسیار مهمی نشان داده است.
بدین لحاظ خانواده و اعضای آن­ و روابط­ آن‌ ها با یکدیگر، هم در ایجاد اعتیاد و هم، در درمان و پیشگیری از اعتیاد کاملاً مؤثر می‌باشند.
فروید در مقاله‌ی غمگینی­ و افسردگی (۱۹۱۵) رابطه ­جالبی بین الکلیسم و ساختار شخصیتی متغیر تشریح نمود که پس از وی نیز مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفت.
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
رادو (۱۹۲۶) که به عنوان­ یک روانکاو، به طور پیگیر در زمینه‌ی اعتیاد به مواد مخدر فعالیت داشت از نوعی اوگاسم (ارضاء) تغذیه‌ای صحبت می‌کند. وی سپس طرح دهانی را مطرح نمود که به عنوان مرحله‌ای از تثبیت روحی – جنسی نزد این بیماران عمل می‌کند. رادو در بررسی خود تشابه بین مستی و شعف که توسط فروید تشریح گشته بود، استفاده می‌نمود. بر طبق این نظریه، پس از حالت شعف یک فاز افسردگی ظهور می‌کرد که بیمار برای خروج از آن به دنبال حالت شعف (مانیک) دیگری بود. فرد معتاد به مواد مخدر در اصل در صدد ایجاد سدی در برابر هجوم رنج‌ها به سوی خود است. رادو به عنوان اولین شخص پیشنهاد کرد، معتادان به مواد مخدر را در سه گروه تقسیم کنیم: گروه روان رنجورها یا مانیک- دپرسیو، گروه اسکیزوفرن ها و گروه جامعه ستیزان.این تقسیم‌بندی سه‌گانه، علیرغم آنکه طبقه‌بندی‌های آسیب‌شناسی روانی، پیچیده‌تر و دقیق تر گشته‌اند، تا به امروز همچنان پا برجا مانده است.
گلوور (۱۹۳۹)­ با ابراز شک در این باره که مفاهیمی چون مرحله‌ی دهانی و یا خودشیفتگی شکننده بر پایه موضوعات ژنتیک – ساختاری بنا گشته‌اند، پیشنهاد نمود، مراحل اولیه‌ی رابطه‌ی مادر و فرزند در کانون توجه قرار گیرد. بنابراین وی به یادآوری مشاهداتی پرداخت که بعد توسط روزنفلد و اولیون اشتین پیگیری شد.
به نظر روزنفلد رابطه‌ای بین اعتیاد به مواد مخدر و بیماری مانیک – دپرسیو موجود است؛ اما این دو بیماری به هیچ‌وجه یکسان نمی‌باشند.یک فرد معتاد به علت ضعف «خود» باید دست به مصرف الکل و یا مواد مخدر بزند تا از طریق واکنش‌های شعف زا (مانیک) بر رنج و درد و افسرده زای (دپرسیو) خویش چیره گردد.
اما به راستی چه رابطه‌ای بین تسلسل شعف و افسردگی از یک سو و اعتیاد به مواد مخدر از سوی دیگر موجود می‌باشد؟ با مصرف مواد مخدر، رؤیای برآورده شدن نیازها در حالت توهّم شکل می‌گیرد. این حالت شباهت به مکیدن انگشت بزرگ نزد کودکان دارد که در اصل ارضای تخیّلی را، آن زمان که مادر در دسترس وی نیست، به دنبال دارد. بدین وسیله از شدّت حالت‌های هراس‌انگیز کاسته و یا کلاً بر طرف می‌گردد. همزمان، قَدَر قدرتی خودشیفتگی کودکانه تشدید می‌گردد که به طور تنگاتنگ با حالت هیجانی مانیک در رابطه است.
کوهوت (۱۹۷۱،۱۹۷۷،۱۹۷۸) توجه خود را در درجه اول به مطالعه‌ی اشکال، سیر نمایش و تجلّی «خود» در هر فرد معطوف می کند.به نظر وی خود شیفتگی اولیه (یعنی حالتی که طفل بلافاصله بعد از تولد خود را با تمایلات لیبدوی ­انباشته می‌سازد) با گذشت زمان­ بدین نحو آسیب‌پذیر می‌شود که مراقبت مادر از طفل، از جانب کودک به طور ناقص دریافت­ و تجربه می‌گردد. در این حال کودک تلاش می‌کند که خود را از وابستگی نسبت به مادر برهاند. برای نیل به این هدف وی تصویری مبالغه‌آمیز از خود ارائه می‌دهد و احساس اولیه‌ی خودکفایی در خویش را به یک «خود» مقتدر و ایده آل شده مادر منتقل می کند.در ادامه روند رشدی، ایجاد تعادل در احساس سرخوردگی کودک که از طریق تجربیات ناقص روزمره از جانب مادر به وجود آمده، به وی اجازه تغییر در تصویر ایده آل شده‌ی والدین از طریق درونی کردن ساختارهایی را می‌دهد که در خدمت کنترل­ تحریکات و سازمان‌دهی تصورات ذهنی وی قرار می‌گیرند؛ و به همان میزان برداشت مبالغه‌آمیز از خود از طریق فراگیری در چشم‌پوشی از اهداف خودشیفتگی ابعاد واقعی به خود خواهد گرفت.
چنانچه رابطه‌ی طفل با مادر تحت‌الشعاع تجربیات ناقص، تلخ و دردناک قرار گیرد، سرخوردگی از مادر بدین نحو جبران می‌گردد که وی با اصرار و پافشاری بر تصویر ابتدایی و ایده آل شده، بر ضایعات روحی ایجادشده، غلبه خواهد کرد. در چنین شرایطی «خود»، ضعیف گشته و قادر به تحمّل سرخوردگی – که وظیفه‌ی سازمان‌دهی مرزهای شخصیتی ­وی را به عهده دارد، نمی‌باشد. همزمان، وابستگی به والدین به ظاهر غیرقابل جایگزین و قدر قدرت برای فرزند، دیگر قابل تحمّل نمی‌باشد، زیرا که اینان در کاهش درد و مشقّت وی کمکی به او نمی‌نمایند.بنابراین جستجوی یک شی بی‌جان و به لحاظ ذهنی قابل‌ دسترسی، مانند مواد مخدر که حالت روحی را متحوّل­ کند و احساس بی قابلیّتی فرد را بر طرف نماید، به عنوان یکی از راه ‌حل ‌های ممکن­ غلبه‌ی فرد بر ضرورت‌های اجتناب‌ناپذیر وضعیت بزرگسالی، مطرح می‌گردد.
کرنبزگ (۱۹۷۵-۱۹۷۶) نیز مانند کوهوت توجه خود را بیشتر معطوف به روابط اولیه‌ی مادر و فرزند می کند. به نظر او­ چنانچه این رابطه بیش از حد دارای ابعاد سرخوردگی باشد، منجر به مشکلات بی‌شماری در مرحله شکل‌گیری هویت خواهد شد. کرنبزگ همچنین به مطالعه‌ی اولین تلاش‌های فاصله‌گیری فرزند و مادر و شکل‌گیری فردیت در وی روی می‌آورد.این تلاش‌ها در لحظه‌ای صورت می­گیرد که فرزند، اولین علائم ایجاد فاصله از مادر را از خود نشان می‌دهد و با عکس‌العمل نامناسب مادر روبرو می‌گردد.
از بین پژوهشگران ایتالیایی چارمت­(۱۹۹۰) پدیده اعتیاد را به عنوان یک ضربه شدید اجتماعی در مرحله‌ای از سیکل زندگی ارزیابی می کند که طی آن استعدادهای یک جوان باارزش‌هایی که افراد، گروه‌ها، یا نهادهای برون خانواده بروز می‌دهند، دچار تعارض شدید می‌گردد.خانواده، گروهی است که هدف آن تربیت و انطباق اجتماعی فرزندان می‌باشد. اما در خانواده‌ی افراد معتاد، نقش عملکرد مادری بسیار برجسته می‌گردد، در حالی که عملکردهای مرسوم پدری دچار ضعف می‌باشند.وظیفه‌ی عملکردهای پدری آن است که با شروع دوران بلوغ، انفصال فرزند از خانواده را توسط ایجاد فاصله ­با مادر تسهیل گرداند. طبق بررسی‌های چارمت ­این برجسته شدن عملکردهای مادری الزاماً و قطعاً به سبب غیبت حضوری پدر انجام نمی‌پذیرد، بلکه به واسطه ادغام تصورات ارزشی پدرانه و مادرانه، یعنی، مادر گونه شدن عملکردهای عاطفی پدر.در چنین حالتی تصوری از آینده برای خود نمی‌بیند، زیرا که وی در محدوده‌ی مادری توقف نموده و به طور طبیعی کمتر تمایل به ایجاد فاصله با وی خواهد داشت.در این حال خصوصیات و استعدادهای وی قدرت استقامت در مقابل ارزش‌گذاری‌های رایج را نخواهد داشت.
زیرا «تصویر خود» وی که تقریباً به طور مطلق از اندیشه رؤیا گونه و قدرتمندانه روابط چسبندگی انگلی مادر و فرزند نشأت گرفته است، وی را در موقعیتی­که بدون مشکل خود را با قواعد زندگی اجتماعی منطبق سازد، قرار نخواهد داد.در دوران بلوغ، جوانان­ به درون گروه‌های «تهی» روی می‌آورند تا فضای جستجو شده‌ی عاطفی به وسیله‌ی گفتگو و مصرف مواد مخدر باز تولید و پر گردد. البته این امر امکانات رشدی عاطفی را در دراز مدت زیر علامت سؤال خواهد برد.
فریدمن و همکاران (۱۹۸۰) نتایج بررسی بر روی ۲۷۵۰ معتاد به مواد مخدر را در دوران بلوغ که تحت درمان آن‌ ها قرار داشتند، منتشر نمودند. بر طبق این بررسی، رابطه مثبت متقابلی بین مشکلات موجود بین اعضا خانواده و اعتیاد فرزندان وجود داشت. همچنین مشخص شد که مصاحبه شوندگان به ندرت قادر به ایجاد رابطه علت – معلولی بین شدت اختلالات خود و مشکلاتی بودند که در خانواده خویش تجربه کرده بودند. بررسی فریدمن و همکارانش برعکس بسیاری از تحقیقات صورت گرفته تا آن زمان که نقش حاشیه‌نشینی پدران را مرود تاکید قرار می‌داد – البته بدون نفی این مطلب – غیبت مادر را در تصمیم به استفاده از مواد مخدر، دارای اهمیت مرکزی ارزیابی می‌نمود.
کولمن و همکاران (۱۹۸۶) از طریقی دیگر تلاش نمودند تا رابطه اعتیاد به مواد مخدر و شرایط خانوادگی را تبیین کند. آن‌ ها مایل بودند پیدایش و تأثیرات تجربه از دست دادن (مانند مرگ و یا جدایی) در مراحل زندگی معتادان جوان را در مقایسه با گروه کنترل روشن سازند. در اینجا نیز ابزار بررسی، پرسشنامه و تست بود. در پروسه این بررسی روشن گشت که گروه معتادان به مواد مخدر برعکس همسالان خود، تجربه بیشتری با مرگ یک فرزند نزدیک، حتی در خارج از خانواده درگیر بودند. البته در مقایسه با گروه کنترل، فکر به مرگ و میر در جوانان معتاد، کمتر تولید اضطراب می‌نمود. همچنین جدایی از خانواده در دوران کودکی و یا دوران بلوغ، و نیز فرار و بازگشت به خانواده، دلیلی بر کشمکش‌های مستمر در محیط خانواده محسوب می‌شود. نتایج به دست آمده از طریق یک پرسشنامه نزد افراد معتاد بسیار جلب توجه می­نمود. بسیاری از این والدین در دوران کودکی و نوجوانی خویش تجربیاتی در زمینه مرگ و یا جدایی – که شبیه تجربیات فرزندانشان بوده – داشته‌اند. البته آن‌ ها آگاهی و توانایی پردازش مطلوب این تجربیات را پیدا نکرده‌اند.
ظاهراً می‌توانیم چنین نتیجه بگیریم (همان‌گونه که در بخش دوم نشان خواهیم داد) که والدین ضایعات ناشی از مرگ و میر و یا فاصله‌های دردناک را در زندگی خویش ساده سازش نموده‌اند. آن‌ ها بخشی از این تجربیات را در زندگی خویش تجربه کرده‌اند و یا بخشا مانند فرزندان خود در آینده، به طور ناقص بر آن‌ ها چیره گشته‌اند.
سلنو­(۱۹۸۷) یک بررسی پرسشنامه‌ای با دو گروه که بالغ بر ۳۰۰۰ نفر می‌شدند، انجام داد تا به اهمیت روابط بین فرزندان و والدین پی ببرد. او در برسی خود به این موضوع توجه نشان داد که آیا در صورت وقوع اعتیاد هردوی والدین در تربیت فرزندان نقش داشته‌اند یا خیر؟ سؤالاتی نیز در طرح گنجانده شده بود، مبنی بر اینکه آیا والدی نیز مواد مخدر مصرف کرده‌اند یا نه؟ نتایج به دست آمده نشان داد که مصرف مواد مخدر و اعتیاد به مواد مخدر در خانواده‌هایی که تنها دارای یکی از والدین بوده‌اند (به ویژه پدرانی که به تنهایی مسئولیت تربیت فرزندان را بر عهده داشته‌اند) به مراتب بیشتر بروز نموده، در حالی که در خانواده‌هایی با روابط رضایت‌بخش و صمیمی اعتیاد با احتمال کمتری حادث می‌گردد.
کومبس(۱) و همکاران (۱۹۸۸) بررسی دیگری در باره روابط والدین – فرزندان از نظر مواد مخدر انجام داده‌اند. نامبردگان نزد ۴۴۳ دختر و پسر از مصاحبه و پرسشنامه‌های استاندارد استفاده نموده‌اند. برخی از افراد مورد آزمایش آنان قبلاً(حتی به صورت امتحانی) مواد مخدر مصرف کرده بودند. برخی دیگر در هنگام بررسی به مصرف مواد مخدر می‌پرداختند و برخی دیگر هیچ‌گاه به مصرف مواد مخدر نپرداخته بودند. نتایج به دست آمده حاکی از آن بود که در صورت استفاده از مواد مخدر، پدران دارای سهم بسیار موثری می‌باشند. از طرف دیگر جوانانی که احساس می‌کنند مادر نسبت به ایشان اعتماد کافی ندارد، در معرض مخاطره‌های شدید قرار خواهند گرفت؛ بنابراین باید پذیرفت که تأییدی که فرزندان در فضای خانواده از جانب مادر دریافت می‌دارند، دارای اهمیت حیاتی است و در همین حال انتظار فرزندان از پدر بیشتر به میانجیگری بین فضای درونی خانواده و فضای بیرونی جامعه معطوف می‌باشد. در ارتباط با دریافت کمک و حمایت هنگام بروز مشکلات فردی ونیز اتخاذ تصمیم‌های کلی، بین پدران در خانواده‌هایی با معتادان به مواد مخدر و پدرانی که در خانواده آن‌ ها هیچ عضوی معتاد نمی‌باشد تفاوت اساسی وجود دارد. ظاهراً مادرانی که به لحاظ عاطفی به فرزندان نزدیک‌ترند و رفتاری اعتماد برانگیز در مقابل آن‌ ها دارند، به بهترین نحو قادر به جلوگیری از رفتارهای مخاطره انگیز در رابطه با مواد مخدر می‌باشند.

 

۲-۵- ۵- مفاهیم تاریخی سوء مصرف مواد[۸۰]

بشر در طول تاریخ و سالیان متمادی همواره مایل بوده است به دلایل مختلف با مواد گوناگون، خود را مست و بیخود کند و همین امر نشان‌دهنده وابستگی روانی است و وابستگی روانی شامل نیاز به مواد برای ایجاد نشاط و یا از بین بردن احساس غم و ناراحتی نیز هست و با توجه به آماری که سازمان ملل در سال ۱۳۷۷ اعلام کرده است در ایران حدود ۷۱۰ هزار نفر معتاد مشکل‌دار مزمن، معتاد تریاک و فرآورده‌های آن هست. گرچه می‌توان به این آمار مصرف‌کنندگان سایر مواد بدون مشکل را نیز اضافه کرد و همه اهمیت پیشگیری را در این زمینه ‌مطرح می‌نمایند. در هر حال آنچه از پیشگیری مد نظر است رساندن پیام مؤثر، مفید و آموزش به کسانی است که مواد مصرف نکرده‌اند.
چرا که از این طریق می‌توانند به ۹۸% افراد کمک نمود و این فعالیت‌ها بسیار کارامد بود، برخلاف اقدامات در جهت ترک اعتیاد که در حقیقت فعالیت‌های واکنشی است، بررسی‌ها نشان می‌دهد که برخی از کشورهای صنعتی در حدود ۳ سال است که پیشگیری اولیه به عنوان عمده ترین هدف در نظر گرفته شده است و در این زمینه به پیشرفت‌هایی نیز نائل شده‌اند.
بر اساس دفتر کنترل مواد مخدر در آمریکا از طریق پیگیری اولیه خود نقل شده است، ۷۰% تقاضا نسبت به مواد را کاهش دهند و بر اساس آمار سال ۱۹۹۴ در آمریکا ذکر شده است که در ظرف ۲ سال گذشته مبلغ ۷۰ میلیون دلار صرف آموزش در پیشگیری اولیه شده است. در بحث پیگیری هدف این است که از تحقق عوامل روی آوری پیشگیری شود. در پیگیری اولیه مناسب با گروه هدف و مخاطبان باید پیام، پیام‌رسانی متنوع و مؤثر و بازدارنده در سطوح‌ وسیع ارائه نماییم و در این زمینه تأکید روی سه جنبه می‌باشد.
۱: انگیزه گرایش به مواد
۲: شرایط و جوی که در دسترس بودن را آسان می‌کند
۳: عوامل محیطی و اجتماعی که فرد را به سوی مواد می‌کشاند.
از سه سطح پیگیری آنچه متداول بوده پیگیری ثانیه بوده است و در حالی که هر سه سطح پیگیری موجب‌ بهبود روند می‌گردد و در این زمینه پیگیری اولیه به عنوان اصلی‌ترین مورد مد نظر می‌باشد و بررسی‌ها نشان داده است در پیگیری اولیه و آموزش را می‌توان در زمینه‌های عوامل فردی ‌یا محیطی، اجتماعی، گروه‌بندی را متمرکز کرد.
به طور کامل شیوه قانع‌کننده‌ای برای توضیح اینکه یک مواد مخدر است یا خیر، وجود ندارد؛ مانند تفاوت‌های میان آب، مایعات و ویتامین‌ها و پنی سیلین؛ بنابراین برخی تصور می‌کنند که آن را جزو مواد شیمیایی یا مواد مصرفی قلمداد کنند. چون الکل در اکثر تعریف‌های مردمی، از مواد مخدر مستثنی‌ شده است. جامعه الزام می‌کند تا مشروب، مارینی را به عنوان چیزی در نظر گیرند که به طور اساسی‌ با سیگار و حشیش، یک کپسول باربیتورات، با یک تکه هروئین متفاوت باشد. ظاهراً چون کاربرد معنایی کلمه مواد مخدر در شکل وسیع آن و با توجه به وضعیت‌های اجتماعی و درمانی، متفاوت ‌است، جامعه پذیرفته است که مواد مخدر (خیابانی) بر اساس اصول کاملاً متفاوتی با داروها، مواد مخدر، الکل‌ و نیکوتین عمل می‌کند در حالی که خطرات مواد خیابانی کاملاً اغراق‌آمیز بیان می‌شود و خطرات ‌مواد دسته‌ی دوم نادیده گرفته شده است. در جوامع معاصر کلمه مواد مخدر دو معنی ضمنی ‌و دردها یکی مثبت است که نقش مهم آن را در پزشکی نشان می‌دهد و دیگر معنی است که ویژگی ‌طبیعی و ترکیبی این داروها را منعکس نمی‌کند، بلکه جنبه‌ی و تخریب و الگوهای سوءاستفاده از این مواد و زیان بخشی هستند منعکس می‌کند (ابادینکی[۸۱]، ترجمه کریمی و همکاران، ۱۳۸۴).

 

۲-۵-۶- نظریه رفتاری و شناختی رفتاری، اعتیاد

اعتیاد به مواد مخدر یا (اختلال‌ وابسته به مواد) به دلیل ماهیت زیستی- روانی- اجتماعی انسان از پیچیدگی خاصی برخوردار است، به همین علت درمان این اختلال با تأکید بر یک رویکرد محض اغلب دشوار و ناکارآمد است.
نتایج مطالعات پژوهشگران بیانگر این حقیقت است که همانند بسیاری از اختلالات ‌روانی دیگر، کارآمدترین رویکرد درمانی در کاهش یا ترک مصرف مواد اعتیادآور شامل ترکیبی‌ از شیوه‌های جسمی و روانی می‌باشد (م. کارول[۸۲] ۱۳۸۱).
بیلینگر[۸۳] وموس[۸۴] (۱۹۸۰) چهارچوبی را برای تعریف عملیاتی پاسخ‌های مقابله‌ای و مشخص نمودن چندین پاسخ مقابله‌ای بالقوه رفتاری ‌و شناختی در دسترس برای شخص تدارک دیده‌اند. می‌توان چنین تصور نمود که مقابله دو جز دارد. روش‌های مورد استفاده و تمرکز پاسخ مقابله آن‌ ها به هشت نوع از این پاسخ‌های مقابله‌ای اشاره دارند که هر کدام توسط ترکیب خاص روش و تمرکز مقابله‌ای تعریف می‌شوند. بر حسب ‌روش مقابله فرد می‌تواند هم پاسخ‌های فعال را برای برطرف نمودن واقعه استرس آمیز برگزینند و هم از منبع ‌استرس باشد. با بهره گرفتن از این چهارچوب برای فهم مهارت‌های مقابله‌ای شناختی، می‌توانیم به دامنه ‌تفاوتی از جریانات شناختی که تمرکز بر خود مسأله یا عواقب عاطفی آن دارد اشاره‌کنیم.
پاسخ‌های مقابله‌ای شناختی ‌فعال، پاسخ‌هایی هستند که طرح شده‌اند تا ارزیابی شخص را از استرس آمیز بودن مسأله ‌و یا عواقب عاطفی آن را در نظر گیرند. یکی از رویکردهای کنار آمدن از نظر بیلینگر و موس این است که کنار آمدن فرایندهای فیزیولوژیکی (مثل انکار) است که از افراد در برابر تهدیدهای بیرونی ‌و فیزیولوژیکی حمایت می‌کنند (بیلینگر و موس، ۱۹۸۱).

 

۲-۵-۷- مهارت‌های مقابله‌ای و سوء مصرف مواد

به دلیل اینکه ‌ما در جامعه و خانواده‌ای زندگی می‌کنیم که به طور فزاینده‌ای معتاد کننده است و اعتقادهای ‌نامشخص و معیوبی به ما انتقال می‌دهند. مهارت‌های مقابله‌ای را که بتواند در حل مشکلات‌ به ما کمک کند یاد نمی‌گیریم. به عنوان مثال ما برای یادگیری شیوه‌ای سالم تحمل هر نوع نا هم‌ خوانی و ناکامی، ارزیابی تصمیم‌ها و انتخاب‌ها، برقراری ارتباط مستقیم و صادقانه، همکاری کردن و انجام اعمال سازنده الگوهای رفتاری بسیار کمی در اختیار داریم. در عوض، از الگوهای‌ موجود در جامعه یا خانواده یاد می‌گیریم که چگونه با عجله، به ارضای سریع و فوری نیازهای خود بپردازیم و با راه ‌حل ‌های کوتاه مدت و آنی، زندگی پرشتاب و عجولانه‌ای داشته باشیم.
نیازهای‌ برآورده نشده و قدیمی ما به پذیرش غیر مشروط (پذیرش آنچه که در واقع مستقیم، نه آنچه که تصور می‌کنیم هستیم) صمیمیت، اجتماعی بودن، امنیت، معنا، هدفمند بودن، خودمختاری‌ و تفریح کردن در ما، خلق و احساس منفی مؤمنی ایجاد می‌کند. این وضعیت در اثر کمبود مهارت‌های‌ مقابله‌ای ناتوانی در تحمل ناکامی و یأس و اعتماد ما به ارضای سریع و فوری خواسته‌ها و احساساتی ‌از قبیل اضطراب، خشم، تنهایی و افسردگی رو به وخامت می‌گذارد و به صورت محرکی عمل می‌کند که ما را در جستجوی آرامش و آسودگی با وسیله‌ای برای سرگرمی و حواس‌پرتی به سوی‌ اعتیاد سوق می‌دهد.
احساس ‌تعلق نکردن به نهادهای اجتماعی حمایت کننده می‌تواند مقابله کردن با مشکلات و حل مسأله‌ زندگی را طاقت‌فرسا کند (به خصوص اگر مهارت‌های مقابله‌ای و حل مشکل در فرد ضعیف و ناکارآمد باشد) و آسودگی‌ و راحتی ناشی از اعتیاد را، جذاب تر و دل چسب تر کند. این نهادهای اجتماعی می‌تواند خانواده، خانواده‌ای گسترده، جامعه یا گروه‌های دیگر باشد (واشتون[۸۵] و باندی[۸۶]، ۱۳۸۶).
این نکته سوء مصرف کنندگان مواد از مکانیزم های دفاعی رشد نایافته‌تر و مهارت‌های مقابله و راهبردهای حل‌مسأله ضعیف تری نسبت به جمعیت عمومی برخوردار هستند، در پژوهش‌های مختلفی به اثبات رسیده است، چنانچه در رویکرد روان پویشی، سوء مصرف مواد به عنوان یک مکانیزم دفاعی ‌رشد نایافته به حساب می‌آید (کاپلان، ۱۹۹۷).
همچنین رویکردهای‌ پیشگیری و درمان اعتیاد بر مهارت‌های مقابله و توانایی حل مسأله تأکید ویژه‌ای دارند. چرا که‌ اعتقاد بر این است که در فقدان چنین مهارت‌هایی احتمال درگیری افراد با سوء مصرف مواد قوت بیشتری می‌گیرد (دهقانی،۱۳۸۱).
جوانان بیش تر‌از بزرگسالان هیجان‌های مشکل‌ساز خود را انکار می‌کنند، زود عصبانی می‌شوند، دوری گزینی می‌کنند (می‌خوابند یا مواد مصرف می‌کنند)، دیگران را سرزنش می‌کنند. توجه کنید که چگونه ‌مقابله کردن مؤثر، راهبردهای مشکل‌دار و هیجان مدار را ترکیب می‌کند، در حالی که مقابله کردن بی‌تأثیر، عمدتاً هیجان مدار است (ایی[۸۷]، برک[۸۸]، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۵).

 

۲-۵-۸- ۱- مهارت مقابله‌ای

همه افراد در طول زندگی خود با استرس روبرو می‌شوند. زندگی بدون استرس یعنی مرگ، آنان در همه شرایط تحت استرس قرار دارد.ولی گاهی امکان دارد یک استرس بیماری زا و مشکل زا شود، این مسئله بستگی به مقابله‌های فرد دارد. منظور از مقابله کوشش و تلاش‌هایی است که خود انجام می‌دهد تا استرس را از میان بردارد، برطرف کند، یا به حداقل برساند و یا تحمل کند.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:00:00 ق.ظ ]