با قرار دادن مادر موسی صندوق را در آب نیل، آب، صندوقچه را با موسی به کاخ فرعون برد و « گفته اند چندین بار آن آب بزرگ تر خواست تا تابوت را ببرد لیکن حق تعالی خواست که او را فرعون پرورد تا خلق بدانند که حکم او را هیچ کس نتوند بازداشتی » (نیشابوری،همان:152). تا این که آسیه که « قریب سی سال در خانه فرعون بوده بود و فرعون او را نیک دوست داشتی » (همان،نیشابوری:153). کودک را از آب برگرفت و به کاخ برد. پروین اعتصامی شعر جالبی در این باره دارد :
مادر موسی چو موسی را به نیل در فکند از گفته ربّ جلیل
خود زساحل کرد با حسرت نگاه گفت ای فرزند خرد بی گناه
گرفراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گرنیارد ایزد پاکت به یاد آب خاکت را دهد ناگه به باد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است رهروم ما اینک اندر منزل است..(اعتصامی،1364: 252).
همسر فرعون وقتی«موسی را دید بی اختیار محبّتش را در دل گرفت و از فرعون خواست که موسی را به فرزندی بگیرند » (تاریخ یعقوبی،همان:34) و قرآن کریم نیز از همسر فرعون به نیکی یاد کرده است: « و ضرب الله مثلا للذین امنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین» (تحریم،11). این زن، موسی را در دامن خود پرورش داد و دایه ای که او را شیر می داد، مادر خود موسی بود.
سنایی در یک مورد به قرار گرفتن موسی در صندوق بر رود نیل اشاره دارد. آن هم در مثنوی سیر العباد وقتی سالک به راهنمایی پیر سفر خود را ادامه می دهد، با تلمیح بدین واقعه، موقعیت سالک نسبت به پیر را، تابوت موسی نسبت به خود او می داند:
چون گذشتیم خود زمنزل حوت او و من همچو موسی و تابوت
سیر العباد الی المعاد/ص197
موسی و آزمایش فرعون:
وقتی موسی در دربار فرعون یک ساله شد، فرعون از همسرش سوال کرد که پسر را چه کرده است. آسیه رفت و «موسی را بیاورد ، به گوهر ها آراسته و لباس نیکو پوشیده. چون فرعون موسی را بدید در دلش چیزی بگذشت و او را هیبتی از موسی در دل آمد. گفت یا آسیه من همی ترسم که مرا از این کودک بلایی برسد. پس موسی را بر کنار گرفت و بنواختش. موسی دست بر آورد و ریش فرعون بگرفت و بکشید. فرعون گفت این آن دشمن من است . آسیه گفت: عجب می دارم از تو که از کودکی بدین خردی می اندیشی، اگر خواهی که بدانی که بر خلاف این است حال او را بیازمای به چیزی تا پیدا شود تو را. آنگاه بفرمود تا طشتی بیاوردند پر از آتش و طشتی پر از عنّاب و هر دو را پیش بنهادند. موسی دست به عنّاب دراز کرد تا برگیرد، جبریل در ساعت بیامد و دست او بگرفت و سوی آتش برد. موسی پاره آتش بر گرفت و بر زبان نهاد. زبانش سوخت و آن عقده بر زفان او از آن بود، فرعون او را معذور داشت » (همان، نیشابوری:153و154).
گاهی به جای طشت عنّاب، در آثار، یاقوت ذکر شده است: «پس آزمودن را یاقوت و آتش بهم جمع کردند، موسی خواست که دست به یاقوت بردم » … (همان،کشف الاسرار،ج ششم: 119)
موسی و چوپانی برای شعیب:
وقتی موسی به سنّ رشد رسید، روزی« از سرای فرعون بیرون آمد و در شهر و بازار می گردید. دو مرد را دید که جنگ می کردند و یکی قبطی و دیگری بنی اسرائیلی بود. قبطی اسرائیلی را می زد و سخره می گرفت و موسی آنجا رسید و مشتی بر قبطی زد « فوکزه موسی فقضی علیه » (قصص15). او بلافاصله جان داد موسی غمگین شد و به همان حال به خانه برگشت . تصمیم گرفتند تا موسی را بکشند و خداوند تقدیر کرد که او به سوی مدین حرکت کند و او می رفت بدون توشه و آب » (همان،نیشابوری:155). وقتی به مدین رسید در آنجا چاه آبی یافت و قومی را دید که آب می کشیدند. دو زن را یافت که منتظر بودند تا شبانان فارغ شوند و ایشان به آب کشیدن یاری کنند. موسی گوسفندان را سیراب نمود و دختران شاد شدند. بعد دختران به سراغ پدر رفته، ماجرا را بازگو کردند . شعیب به آنان گفت : او چگونه مردی است؟ دختران صفت او را گفتند و پدر در جواب اظهار داشت که این صفت پیامبران است، بروید و بیاوریدش تا مهمان کنیم. یکی از دختران برخاست و به نزد موسی رفت تا پیام پدرش را به او رساند و به خانه دعوت کند. موسی برخاست و دختر پیش او رفت و راهبری می کرد. موسی گفت ای دختر تو از پس ما بیا تا چشم من بر تو نیفتد. چون به خانه رسیدند، شعیب ماجرا را از موسی جویا شد و او همه را باز گفت. شعیب گفت: ناراحت نباش که تو از ظالمان و کافران نجات یافته. آنگاه دختر گفت: ای پدر چه بود که این مرد را مزدور کنی تا با ما باشد که او غریب و بی کس است و ما نیز کس نداریم و این قوی و امین است. شعیب پذیرفت و به موسی فرمود: اگر با ما باشی یکی از دو دختر به ازدواج تو در آورم. موسی گفت من چیزی ندارم که کابین دهم. شعیب فرمود: کابین دخترم ان است که گوسفندان مرا ده سال نگهداری کنی و او پذیرفت و گفت: ان شاء الله من الصالحین، اگر خدای تعالی خواهد مرا از صالحان یابی.
موسی بعد از ده سال چوپانی، دختر شعیب را به زنی گرفت و دو فرزند از او متولّد شدند. شعیب تصمیم گرفت هر گوسفندی که بزاید و سرش سپید و تنش سیاه و سال دیگر تنش سپید و سرش سیاه باشد به موسی بخشد. حق تعالی چنان قضا کرد که آن سال همه سپید سر امد و سال دیگر همه سیاه سر متولّد شدند. سرانجام او چهارصد گوسفند به موسی داد. موسی خری خرید و سرانجام گوسفندان را جلو انداخت و با همسر خویش به سوی مصر حرکت کرد» (همان،نیشابوری: خلاصه شده ازص155به بعد).
سنایی نیز در ضمن ابیات عرفانی خویش اشاره ای به این واقعیت دارد:
گلستان لسان
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir
را وصف گفتن چند هم نیکو رمه ازگرگ کی ترسدکه موسی راشبان دارد
دیوان/ 171
این چوپانی موسی است و گویا هر پیامبری چوپانی کرده است :
مصطفی فرمود خود که هر نبی کرد چوپانیش برنا یا صبی
بی شبانی کردن و ان امتحان حق ندادش پیشوایی جهان (مثنوی،1369 :151)
حافظ نیز به چوپانی موسی اشاره می کند:
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد که چندسال به جان خدمت شعیب کند (دیوان حافظ،همان:253)
قرآن کریم در چند مورد به شعیب و قوم او اشاره می کن اعراف،85) (هود،84) (شعرا،186) (عنکبوت،36). ولی به عنوان پدر زن موسی تعیین نشده است. امّا در اغلب تفاسیر و قصص، پدر زن موسی همان شعیب است که به موجب قرآن کریم بر قوم مدین مبعوث شده است.
در عهد عتیق، سفر خروج، از شعیب به عنوان کاهن مدین نام برده شده و دختران او را هفت تن و از او با نام رعوئیل و تیرو یاد شده است .
بعد از این چاکری و چوپانی و ریاضت نفس است که وقتی عازم مصر گردید، در راه ندای توحید بشنید و به پیامبری برگزیده شد و بدین ترتیب اسرار غیب را بر او آشکار ساختند.
سالک تا زمانی که به مجاهده با نفس اقدام نکند و همانند موسی چوپانی نکند، اسرار حق برایش آشکار نخواهد شد . شعیب به منزله پیر و موسی به عنوان سالکی مطرح است که باید دست ارادت به پیر بدهد تا با هدایت او مسیر درست را طی کند. همچنین لازم است همانند یک چوپان بر هواهای نفسانی که همانند گله گوسفندی هستند نظارت داشته باشد و با تعدیل آنها، در مسیر درست هدایت کند. لذا سالک با دست ارادت دادن به پیر می تواند با راهنمایی او، طریق پر مخاطره سلوک را بپیماید و با رسیدن به قرب حق خود نیز به مقام پیری و شیخی رسیده، شایستگی هدایت و رهبری خلق را پیدا خواهد کرد:
راه مدین نرفته پیش شعیب چند گردی به گرد پرده غیب
نابره ساعتی شبان رمه چون بر آری عصا به روی همه
حدیقه/ ص372
و بدین ترتیب در نظر سنایی، موسی از طریق شبانی به مقام پیامبری و آن درجه از قرب حق رسید که به «کلیم الله» نامبردار گشت و توانست با حق سخن بگوید، او با شبانی بر نفس خویش و تعدیل خواسته هایش در مسیر درست، توانست به چنین مقام و منزلتی برسد و خلق را نیز هدایت کند.
علم که باید کند جای تو کرسی و صدور ورنه از طور کسی موسی عمران خود
دیوان/ ص177
موسی و درخت توحید:
موسی با عیال و گوسفندان خود از مدین به قصد مصر خارج شد. در شب پنجم وقت نماز خفتن بادی برخاست و رعد و برق می جست و هولی و فزعی پدید آمد… موسی راه گم کرد و گوسفندان پراکنده شدند و عیالش را درد زادن بگرفت . موسی قصد کرد که آتش کند. هر چند آتش زنه میزد نگرفت. موسی متحیٌرگشت و تنگدل شد. حق تعالی نوری از درختی پدید کرد از جانب طور سینا و از آنجا که موسی بود تا طور سینا دوازده فرسنگ راه بود و لیکن نزدیک نمود. موسی پنداشت که آتش است که شبانان کرده اند. عیال را گفت: این جا باش تا من از آتش آرم. قوله تعالی : « فلما قضی موسی الاجل و سار باهله » (قصص،29). موسی روی به کوه نهاد . حق تعالی مر زمین را به زیر پای موسی بنوشت تا زود به کوه رسید و آهنگ درخت کرد و پاره هیزم از کوه برگرفت و بدان نور می داشت، پنداشت که آتش است ، هر وقت که از یک و بداشتی نور از جانب دیگر برفتی . موسی دلتنگ شد و بترسید » (همان،نیشابوری: 159).
نور حق بود که بر درخت تجلّی کرد. بعد از آن موسی ندایی از درخت شنید که: «یا موسی انی انا الله رب العالمین » (قصص،30). او از ترس ایمن شد و از او خواسته شد که نعلین خود را در آورد: «فاخلع نعلیک انک فی الواد المقدس طوی» (طه،12).
در عهد عتیق نیز این واقعه بیان شده با این تفاوت که « موسی گله های گوسفند پدر زن خود را می چراند که فرشته خداوند از میان بوته، در شعله آتش به او نمودار گشت و سرانجام موسی از نگریستن به چهره خدا ترسید » (همان، عهد عتیق،فصل سوم: آیات 105)
با شنیدن ندای توحید از درخت، موسی به مقام رسالت برگزیده شد و مکلّف گردید تا به مصر رفته، فرعون را به پرستش خداوند یکتا دعوت کند و بنی اسرائیل را آزد سازد.
چنان که در قرآن کریم مذکور است، موسی در آغاز مامور کندن نعلین خود گردید. در عهد جدید نقل است که : « بگشا بند نعلینت را از پایهای خود، زیرا این مقامی که ایستاده ای زمین مقدٌس است» (عهدجدید، کتاب اعمال حواریون،باب هفتم،آیه33). این موضوه به گونه های مختلفی تاویل شده که منظور از کندن نعلین چه بوده است چنان که گفته اند: موسی نعلین داشت ناپیراسته (همان،نیشابوری:160). در کشف الاسرار به تجرّد و انفراد تاویل شده، یعنی: «فرغ قلبک عن حدیث الدارین و تجرد للحق و نعت الانفراد، ای موسی یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید، نگاه در نسیم انس از دو گیتی بیزار شو تا نسیم انس از صحرای لم یزل دمیدن گیرد» (همان،کشف الاسرار :113) .
در نظر ابوالفتوح رازی «نعل کنایت از اهل، یعنی فارغ کن از شغل اهل و ولد» (همان،تفسیر ابوالفتوح رازی: 183). و امّا در حیات القلوب وجوه اختلاف بین مفسّران نقل شده که بیان آن خالی از لطف نیست
« اوّل آنکه از پوست خر مرده بود، لهذا فرمود بکن- و این مضمون به سند موثّق از حضرت صادق منقول است- دوم آنکه از پوست گاو و تذکیه کرده بودند و امر به کندن برای آن بود که پای مبارک آن حضرت به آن وادی برسد … سوم آنکه چون تواضع و شکستگی در پا برهنه کردن است امر فرمود پا را برهنه کند… چهارم آنکه چون موسی نعلین خود را برای احتراز از نجاسات و دفع موذیات و حشرات پوشیده بود، خدا او را ایمن گرداند از آنها … پنجم انکه نعلین کنایه از دنیا و آخرت است یعن
ی چون به وادی قرب ما رسیده ای دل را از محبٌت دنیا و عقبی بپرداز … ششم آنکه نعلین کنایه از محبت اهل و مال است یا محبٌت اهل و فرزند، چو موسی آمده بود اتش برای اهل خود ببرد و دلش مشغول خیال آنها بود (حیات القلوب،همان ج اول: 225).
سنایی در ضمن نعت حضرت رسول (ص) با اشاره به معراج ان حضرت در خصوص موسی نیز اشاره دارد
نیمشب بوده است خلوتگه معراج و رسول نیمشب گفتست اهل را کانست نار
دیوان/ص 224
طور سینا تجلّی گاه قدرت و عظمت پروردگار است که به صورت درختی درخشنده تجلّی می یابد و از آن درخت ندای « انی انا الله » به گوش می رسد. آتش و نور درخت موسی« نشان جود است و دلیل سخا، عرب آتش افروزد تا بدان مهمان گیرد؛ هیچ کس به آتش مهمانی چون موسی نیافت و هیچ کس از آتش، میزبانی چون الله تعالی ندید، موسی آتش می جست که خانه افروزد، آتشی یافت که جان و دل سوزد، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان… موسی به سر مشرب توحید رسیده بود که خطاب انی انا ربک شنید، او را فرمودند که قدم در عالم تفرید نه، پای بر دو گیتی نهاد و موسی را همّت یگانه کرد» (همان،کشف الاسرار،ج ششم: 112-113).
چو موسی گوسفندان را یکی راه سوی صحرا بر پس انگه با عصا آهنگ طور سینا کن
دیوان/ص493
در آثار عرفانی از این سفر موسی با نام « سفر طلب » یاد شده است، موسی در طلب آتش بود و «آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند؟ هر جا که حدیث آتش موسی رود از شور او همه عالم بوی عشق گیرد، موسی به طلب نار شد، نور یافت» (همان، کشف الاسرار:727). و او جذب آتش عشق حق گردید .
از زبان عطار هم بشنویم :
عطار درخت توحید ر تجلی گاه حق می داند و این مقصد نهایی در نزد اهل عرفان است، خودش سرمایه ای ندارد و از مشکلات می نالد ولی خواستار چنین جلوه ای است :
درخت موسی از دورم نمودند درون سینه موسیقار دارم
اگر موسی نیم موسیچه هستم سزد گر آه موسی وار دارم
چوموسیقار می نالم به زاری که کار مشکل و دشوار دارم
زکار خویشتن تا چند گویم چه باشم من کجا مقدار دارم
دیوان عطار / ص60
عصای موسی:
با شنیدن ندای توحید از درخت، آن حضرت به رسالت برگزیده شد و مامور و مکلف به ستیز با فرعون و نجات قوم بنی اسرائیل گردید. او با شنیدن صدا، شگفت زده شد و از هیبت این کلام بر خود می لرزید. خدوند برای انبساط خاطر او فرمود: «ای موسی! چه در دست راست داری؟ گفت : این عصای من است که بر آن تکیه می زنم و گوسفندانم را می رانم و از درختان برای آنها برگ می ریزم و حوایج دیگری نیز با آن انجام می دهم. خداوند فرمود: این عصا را بیفکن. موسی چون آن را به زمین انداخت، اژدهایی مهیب شد و به هر سو می شتافت . خداوند او را گفت : عصا را برگیر و از آن مترس که ما او را به صورت اوّل بر می گردانیم» (طه،17-21).
عصا از معجزات حضرت موسی و همواره در همه جا یار و یاور اوست. از این جاست که او با همین عصا آماده نبرد با قوّه شرّی چون فرعون گردید .
چنان که درباره این عصا نوشته اند: «دو شعبه داشت و در پایین دو شعبه، کجی داشت و در ته ان آهنی بود. چون موسی داخل بیابانی می شد و مهتابی نبود از دو شعبه آن نوری ساطع می شد که تا چشم کار می کرد روشن می کرد و چون محتاج به آب می شد عصا را داخل چاه می کرد، کشیده می شد به قدر چاه و دلوی در سرش به هم می رسید آب بیرون می آورد، چون به طعام محتاج می شد، عصا را بر زمین می زد و از زمین بیرون می آمد به قدر آنچه آن روز بخورد، چون خواهش میوه می کرد آن را در زمین فرو می برد و در همان ساعت درختی می شد و از آن میوه حاصل می شد . چون می خواست با دشمن خود جنگ کند بر دو شعبه آن دو مار عظیم ظاهر می شد که دفع دشمن از او می کرد، چون کوهی یا بیشه ای در سر راه او ظاهر می شد، عصا را می زد و راه برای او گشوده می شد، چون می خواست از نهر بزرگی عبور کند عصا را می زد تا نهر برای او گشوده می شد و گاهی از یک شعبه اش آب و از شعبه دیگری عسل می جوشید» (همان،کشف الاسرار،ج اول:223). .و«موسی را جای چهار پای بود آن عصا، که زاد و مطهره و قماشی که داشت بر آن نهادی و…» (همان،ج اول:205) . به وسیله همین عصا بود که نیل بر قوم بنی اسرائیل شکافته شد، از دل سنگ چشمه جوشید، آب به خون تبدیل شد و …
چنان که در قرآن مذکور است، آنچه را موسی با عصا انجام می داد، فرعون آن را سحر می دانست و برای مبارزه با آن تمامی ساحران را از مناطق گوناگون گردکرد تا با قدرت عصای موسی مقابله کند. وقتی ساحران قدرت و توانایی عصا که در واقع قدرت حق بود- دیدند در مقابل عظمت معجزه موسی و قدرت خداوندی به سجده افتادند و گفتند ما به خدای عالمیان ایمان آوردیم. وقتی فرعون آنان را تهدید کرد که دست و پای شما را بریده، همه را به دار خواهم زد، گفتند ما از مرگ نمی ترسیم، زیرا به سوی خدای خود باز می گردیم و کینه و انتقام تو از ما به جرم آن است که به آیات خداوند و رسول او چون آمد، ایمان آوردیم» (اعراف،124-126). در هر حال تلاش فرعون سودی نداشت و آنان رنج و عذاب او را با جان و دل پذیرفتند، چون قدرت عصای موسی را قدرت خداوند می دانستند و جادوگری را امری بیهوده:
معجزه ی موسی نمایست این و آنها سحر و کی ساحری زیبا نماید پیش موسی و عصا
دیوان /ص40
و در جای دیگر خطاب به جادوان در مصاف با عصا سنایی بیتی زیبا دارد :
ناچار بشکند همه ناموس جاودان در موضعی که در کف موسی بود عصا
دیوان/ص49
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:19:00 ق.ظ ]