۴- موفقیت پیمان‌های منطقه‌ای‌: تشکیل و تحول جامعه اقتصادی اروپا، آسه آن، نفتا و… تجزیه مثبتی در زمینه تفویض اختیارات به نهادهای فراملی و استفاده از اقتدار دسته جمعی حاصله بود و نشان داد که در یک نظام تصمیم‌گیری جمعی هرچند که از استقلال رأی و عمل تک تک آحاد کاسته می‌شود اما اقتدار حاصله به مراتب بالاتر از قدرت انفرادی دولت‌ها بوده و میزان بهره برداری آن‌ ها در درجه‌ای بالا‌تر قرار می‌گیرد. هماهنگی و همسویی فکری پیمانی منطقه زمینه‌ساز استقبال آن‌ ها از روند جهانی شدن گردید.[۵۳]
عکس مرتبط با اقتصاد
در مجموع، به طور خلاصه می‌توان اثرات جهانی شدن سیاست را در موارد زیر دانست:
ـ کاهش نقش دولت و کمرنگ شدن مفهوم دولت- ملت
ـ شدت گیری روندهای منطقه‌گرایی و ایجاد حریم‌های حمایتی در مقابل موج تجارت جهانی
ـ ورود بازیگران جدید در عرصۀ تأثیرگذاری بر روند تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری سیاسی در سطح ملی و جهانی
ـ گسترش ارتباطات و رسانه‌های جهانی
ـ گسترش فعالیت شرکت‌های فر‌ا‌ملی و تسهیل انتقال افراد، اندیشه‌ها، کالاها و خدمات
ـ پیوند خوردن امنیت کشورها به یکدیگر
ـ گسترش سازمان‌های فراملی (منطقه‌ای – جهانی)
ـ مطرح شدن مفهوم میراث مشترک بشریت
ـ پذیرش افراد، علاوه بر دولت‌ها به عنوان اشخاص حقوق یبن الملل
ـ پیدایش موضوعات مشترک جهانی[۵۴]. [۵۵]
بند سوم: جهانی شدن فرهنگ
فرهنگ در شمار آن دسته از واژه‌ها و مفاهیم علوم اجتماعی و انسانی است که هرچند کاربرد بسیاری دارد، اما اتفاق نظر چندانی بر سر تعریف آن نیست. پژوهشگران و نظریه‌پردازان تعریف‌های متفاوتی از فرهنگ عرضه کرده‌اند که گاهی حتی در تضاد با یکدیگر قرار دارد. این گوناگونی و تفاوت گسترده گرچه تا اندازه‌ای از دیدگاه و برداشت‌های متفاوت پژوهشگران سرچشمه می‌گیرد، ولی در عین حال پیچیدگی‌های اجتماعی هم دلالت دارد که تحدید، تعریف و مفهوم بندی جنبه‌های گوناگون آن آسان نیست.[۵۶]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
«لووی»[۵۷]، «مالینوفسکی»[۵۸]، «تالکوت پارسونز»[۵۹] و بسیاری دیگر از اندیشمندان تعاریف پرشمار و گوناگونی از فرهنگ ارائه می‌دهند. لووی فرهنگ را، مجموعه چیزهایی که افراد از جامعه خود به صورت میراثی از گذشته و از راه آموزش و پرورش رسمی و غیر رسمی فرا می‌گیرند، تعریف کرده است. مالینوفسکی به روشی دیگر فرهنگ را تعریف کرده است؛ او فرهنگ را دربردارنده همه عناصری می‌داند که برای برآوردن نیازها شکل گرفته‌اند. فرهنگ، کلیت یکپارچه‌ای از ابزارها و کالاهای مصرفی، ویژگی‌های اجتماعی گوناگون و پیشه‌ها، باورها و رسم‌های بشری است.[۶۰]
پس از ذکر تعاریفی از فرهنگ، این سؤال مطرح می‌شود که منظور از جهانی شدن فرهنگ چیست؟
یکی دیگر از ابعاد جهانی شدن، بعد فرهنگی و تأثیر آن بر ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دولت ملت‌هاست. بسیاری از نویسندگان و تحلیلگران، جهانی شدن را بیش‌تر با تکیه به بُعد فرهنگی آن مورد توجه قرار داده‌اند.
از بعد فرهنگی، جهانی شدن بیش‌تر ناظر بر فشردگی زمان و مکان و پیدایش شرایط جدید برای جامعه جهانی و جهانی شدن فرهنگ است. تمرکز این بعد از جهانی شدن بر تأثیراتی است که فرهنگ جهانی بر هویت‌ها و فرهنگ‌های ملی و محلی بر جای می‌گذارد و احیاناً موجب شکل‌گیری و گسترش فرهنگی خاص در عرصه جهانی می‌شود که هرگونه محدودیت فرهنگی زندگی اجتماعی را تعدیل می‌کند یا از میان برمی‌دارد و فرهنگی جهانی را شکل می‌دهد.
جهانی شدن فرهنگ و تصور اندیشه فرهنگ واحد جهانگیر، پیشینه‌ای طولانی دارد. از امپراطوری‌های باستان مانند چین یا روم که چنین برنامه‌ای داشتند تا ادیان جهان‌گستر هم‌چون مسیحیت و اسلام که اهدافشان معطوف به همه انسان‌ها بوده و دغدغه جهانگیر شدن داشته‌اند و حتی ایدئولوژی‌های سوسیالیستی سن سیمون و مارکس و دیگران که بر شکل‌گیری جامعه و فرهنگ جهانی استوار است، همگی به دنبال خلق فرهنگی برتر و فراگیر در سطح جهانی بوده‌اند.
تأثیر ابزار و وسایل ارتباطی در کمرنگ کردن مرزها و شکل‌گیری فرهنگ‌های فراملی و فرامحلی بسیار موثر بوده است. همان‌گونه که در مقاطعی از تاریخ، استفاده از کاغذ، چرخ و جاده‌ها موجب حرکت در مسیری شد که آنتونی گیدنز آن را جدایی زمان از مکانی خاص نامید و توان قابلیت این ابزار موجب تسریع ارتباطات و سبب نزدیک شدن فاصله‌ها شد و توان دولت‌ها را برای تسلط بیش‌تر به مناطق حاشیه‌ای و افزایش قدرت خویس بالا برد. در مقاطع دیگری از تاریخ، ابزار دیگری چون ساعت مکانیکی و پول در این عرصه موثر بودند؛ چنان که به تعبیر مارشال مک لوهان ساعت با تقسیم‌بندی زمان، به تقسیم کار کمک کرد و پول سبب افزایش سرعت و حجم روابط افراد شد و بدین شکل، هر دو وسیله در خدمت تجدید سازمان مکان از طریق زمان و جهانی شدن قرار گرفتند.
در مقاطع بعدی تاریخ، این نقش را به تدریج ابزار و اختراعات دیگری ایفا کردند و هر یک تحولات نوینی را در عرصه جهانی شدن فرهنگ، نوید دادند. در عصر حاضر نیز با پیدایش وسایل ارتباطی نوین همچون رسانه‌های الکترونیکی، جهانی شدن فرهنگ بار خاص خود را پیدا کرده و آثار تسریع کننده ارتباطات الکترونیکی و حمل و نقل سریع، موجب ایجاد تأثیر ساختاری شده است که مک لوهان آن را «انفجار اطلاعات» می‌نامد. از نظر او، این انفجار به معنی تجمع تمام تجارت انسانی در یک حالت، به نحوی که هر انسانی می‌تواند حوادث و مناظری را که بسیار دورتر از وی هستند احساس و امور مربوط به دیگر افراد بشر را مشاهده کند. وی نام این پدیده جدید را «دهکده جهانی» می‌گذارد.[۶۱]
جهانی شدن فرهنگ در حقیقت حاصل دو روند قبلی بوده و تا اندازه زیادی در ارتباط با پیشرفت فن آوری ارتباطی متحول گردید. توسعه روز افزون رسانه‌های گروهی و ارائه برنامه‌های متنوع تلویزیونی از طریق ماهواره‌ها، گسترش چشمگیر استفاده از رایانه‌های شخصی، آموزش یک‌سویه اینترنت به زبان انگلیسی، رواج برنامه‌های نرم افزاری، امکان دریافت فیلم، موسیقی، کتاب و نشریات توسط شبکه‌های جهانی اطلاعات، همه و همه به افزایش تشابهات فرهنگی کمک کرده‌اند. به عبارت دیگر چنانچه روابط متقابل و تأثیر مناسبات تولیدی و فرهنگ جامعه مورد مطالعه قرار گیرد می‌توان استنتاج کرد که آزادی تجارت باعث تغییر مناسبات تولیدی در سطح جوامع شده و به تبع آن ارزش‌های فرهنگی نیز تدریجا متحول خواهد گردید.
رابرتسون جهانی شدن را «احساس یکی شدن»‌ می‌داند. احساس یکی شدن، طریق دیگری است برای بیان این مطلب که جامعه بشری در حال هویت سازی نوینی است. اگر هویت سازی نوینی انجام می‌گیرد، اجبارات هویت‌ها و فرهنگ‌های پیشین مورد تهدید قرار گرفته‌اند. فرهنگ‌های پیشین توسط پسوند «ملی» تعریف می‌شوند، اما جهانی شدن این مفهوم را دربردارد که عامل ملی در فرایند فرهنگ سازی رفته رفته کارکرد خود را از دست می‌دهد، پس احساس تعلق داشتن به یک فرهنگ ملی رو به ویرانی می‌رود. به عبارت دیگر جهانی شدن در حوزه‌های مختلف از جمله در حوزه فرهنگی، موجب نوعی واگرایی و همزمان موجب همگرایی شده است. از سوی دیگر احساس یکی شدن یا هویت سازی جهانی، نقش کلیدی در جهانی شدن یک واگرایی فرهنگ در سطح ملی و یک همگرایی فرهنگ در سطح کلان و جهانی در حال شکل‌گیری را دارد.[۶۲]
در مجموع محورهای اصلی در جهانی شدن فرهنگ را می‌توان این چنین برشمرد:
ـ افزایش پیوند بین فرهنگ‌های متعدد در سطوح محلی یا خرد.
ـ توان مطرح کردن و مطرح شدن فرهنگ‌های کوچک‌تر با بهره گرفتن از نظام‌های ارتباطی نوین، که موجب خودشناسی و احیای فرهنگ‌ها می‌شود و بدین وسیله فرهنگ‌هایی که پیش‌تر حاشیه‌ای تلقی می‌شدند، یعنی حضور فرهنگی در سطح جهان نداشتند، امروزه به بازیگران و فرهنگ سازان موثر مبدل شده‌‌اند.
ـ ترسیم و شکل گیری فرهنگ بر اساس تاریخ فرهنگ‌ها و پدیده‌های بیرونی یا محیطی.
ـ رابطه دیالکتیکی بین فرهنگ بومی و جهانی یا در سطح گسترده‌تر، پیوند بین ابعاد محلی و جهانی فرهنگ.
ـ شکل گیری مشترکات فرهنگی در سطح جهانی همراه با نمایان شدن تفاوت‌های فرهنگی در درون جوامع.
ـ وجود منابع متعدد هویت سازی که منجر به چند فرهنگی شدن فرد می‌گردد.[۶۳]
فصل دوم:

جهانی شدن حقوق بشر
در زندگی بین‌المللی کنونی، بسیاری از مسائل جهانی شده و موضوعات زیادی با خروج از شمول مسائل داخلی، جزء مسائل بین‌المللی یا از جمله مسائل مورد علاقه جهانی گردیده‌اند. از جمله این مسائل جهانی شده، موضوع حقوق بشر است. دراین نگاه، «انسان بما هو انسان»، چیزی وجود دارد که مافوق فرهنگ، قوم، نژاد و امثال آن است و انسان، زندانی هیچ کدام از این عوامل تبعی و طفیلی حیات جمعی نیست. هر انسانی از حرمتی ذاتی برخوردار است و بر این اساس برخی چیزها نباید و برخی باید نسبت به انسان انجام گیرد. بنابراین، هنجارها و اصول عینی اخلاقی‌ای وجود دارند که برای گذشتگان، حال و آیندگان یکسان معتبر است. معیارهایی که ذات بین‌المللی را در معرض قضاوت یکدیگر و نهادهای غیردولتی قرار می‌دهد و آن‌ ها را وادار می‌دارد که پاسخگو باشند. پارادایم در حال ظهوری که در آن چارچوب‌های ملی جای خود را به سطح تحلیلی جهانی می‌دهد و ایده شکل‌گیری «جامعه مدنی جهانی»[۶۴] که از کنترل دولت‌ها و سازمان‌های بین‌المللی خارج، بلکه بر آن‌ ها تأثیرگذار است، مورد توجه قرار می‌گیرد.
بر همین اساس می‌توان گفت، امروزه توجه و اقبال بین‌المللی نسبت به حقوق بشر، افزایش یافته است؛ به طوری که از سال ۱۹۴۸ به بعد، هنجارهای حقوق بشر رو به جهانی شدن داشته‌‌اند و این امر با اجرا شدن میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی[۶۵] و میثاق بین‌المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی[۶۶] و دیگر کنوانسیون‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، شتاب بیش‌تری نیز گرفته است. همان‌طور که «پطروس پطروس غالی»[۶۷]، دبیرکل سابق سازمان ملل متحد نیز در کنفرانس وین اظهار داشت، زبان بین‌المللی حقوق بشر بطور نسبی یک شکل شده است، ولو اینکه برخی کشورها با آن سازگار نیستند. برهمین اساس، هرچند که تعدادی از کشورها در ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ به اعلامیه رأی ممتنع دادند، اما همه آن‌ ها به جز آفریقای جنوبی، به ماده ۷ قطعنامه اعطای استقلال به سرزمین‌ها و مردم مستعمره، مصوب ۱۹۶۰ مجمع عمومی‌، رأی مثبت دادند. این ماده، اشعار می‌دارد: همه دولت‌ها با حسن نیت، دقیقاً‌ مقررات منشور ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر و اعلامیه حاضر را … رعایت می‌نمایند. در سال ۱۹۶۸ نیز در کنفرانس جهانی حقوق بشر، نمایندگانی ۸۴ دولت در تهران حضور یافتند و اعلامیه تهران را پذیرفتند که تأیید می‌نمود،‌ اعلامیه جهانی حقوق بشر، همه اعضا را به آن متعهد کرده است.[۶۸]
همچنین، دومین کنفرانس جهانی حقوق بشر که در جریان تحولات بین‌المللی و پس از جنگ سرد در ژوئن ۱۹۹۳ در وین با حضور ۱۷۱ کشور برگزار گردید و به تصویب «اعلامیه و برنامه عمل وین ۱۹۹۳» منجر شد، نیز بر اهمیت ویژه نسبت به حقوق بشر و ارتقاء آن و جهانشمولی هنجارهای حقوق بشری تأکید کرده است. در بند ۱ بخش اول اعلامیه مزبور آمده است: «سرشت جهانشمولی این حقوق و آزادی‌های اساسی انکار‌پذیر است… » و در بند ۵ همین بخش تصریح شده است: «تمامی انواع حقوق بشر جهان شمول و تقسیم‌ناپذیرند و با هم وابستگی متقابل و ارتباط تنگاتنگ دارند. جامعه بین‌المللی باید حقوق بشر را به نحوی فراگیر، عادلانه و منصفانه برپایه‌ای برابر در نظر بگیرد و برای کلیه حقوق اهمیتی یکسان قائل شود. ضمناً، در نظر داشتن پیشینه‌های ملی، منطقه‌ای و تنوع زمینه‌های تاریخی، فرهنگی و مذهبی، برعهده دولت‌هاست که صرف نظر از نظام سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، به تقویت و حمایت از تمام حقوق بشر و همه ازادی‌های سیاسی بپردازند.»[۶۹]
این اعلامیه، همچنین از کشورها می خواهد کنوانسیون‌های بین‌المللی حقوق بشر را بدون قید و شرط بپذیرند (بند ۶۲) و مقررات آن را وارد قوانین داخلی خود نمایند (بند ۳۸). طرح اجرایی اعلامیه وین، غیرقابل انفکاک بودن حقوق بشر، برخورد برابر، منصفانه و هماهنگ جامعه بین‌المللی و اهمیت ویژگی‌های ملی و منطقه‌ای و تفاوت پیشینه دینی، فرهنگی و تاریخی دولت‌ها در حقوق بشر را مورد اشاره قرار می‌دهد و اعلام می‌کند که دولت‌ها وظیفه دارند بدون توجه به نظام‌های فرهنگی، تاریخی، اقتصادی و سیاسی خود، برای ارتقاء و حمایت از حقوق بشر و آزادی‌های اساسی اقدام نمایند (بند ۵).
طرح اجرایی، اهمیت تضمین جهان شمولی و عینی بودن هنجارهای حقوق بشر و گزینشی نبودن ترتیبات منطقه‌ای در ارتقاء و حمایت آن را مورد تاکید مجدد قرار می‌دهد (بندهای ۳۲ و ۳۷).[۷۰] برهمین اساس، در پرتوی اعلامیه وین و برنامه اجرایی آن، می‌توان اجزاء ذیل را برای جهانی شدن هنجارهای حقوق بشر در نظر گرفت:
ـ هر بشری موضوع حقوق بشر است، بدون در نظر گرفتن اینکه آیا حقوق داخلی این حقوق را تأیید میکند یا خیر؛ خصلت جهانی بودن حقوق بشر از کرامت انسان ریشه می‌گیرد.
ـ حمایت بین المللی از حقوق بشر بر پایه این فرض بنا شده که این حقوق به طور جهانی قابل اعمال هستند.
ـ حمایت از حقوق بشر و آزادی‌های اساسی، بر پایه اصل برابری درجه و مقام آن‌ ها و وابستگی متقابل و عدم تفکیک پذیری قرار دارد.
ـ مسئولیت اولیه پیشبرد و حمایت حقوق بشر بر دوش دولت‌ها است.
ـ پیشبرد و حمایت بشر، ملاحظات مشروعی برای جامعه بین‌المللی بوجود می‌آورد که در چارچوب اهداف و اصول سازمان مالی قرار دارد.[۷۱]
در این راستا، درک ماهیت حقوق بشر، می‌تواند به روشن شدن هرچه بیش‌تر مطالب کمک نماید.
مبحث اول: ماهیت حقوق بشر
«حقوق بشر» در زبان فارسی یا «حقوق الانسان» در زبان عربی یا “Human Rights” در زبان انگلیسی و یا “Dorits de I’Homme”در زبان فرانسوی، عبارت است از حقوقی است که شخص از این حیث که انسان است از آن برخوردار می‌باشد، حقوق بشر در عین حال حقوقی غیرقابل سلب (Inalienable) هستند؛ زیرا فارغ از این‌که ما چگونه رفتار می‌کنیم، نمی‌توانیم برازنده چیزی غیر از انسان باشیم. به عبارت دیگر، هر فردی صرفاً از این حیث که انسان است، مستحق برخورداری از حقوق خود است. بر این اساس، اگرچه افراد به درستی تابع دسته وسیعی از تعهدات سیاسی و اجتماعی هستند، حقوق بشر مجموعه‌ای غیرقابل سلب از کالا‌ها، خدمات و فرصت‌های فردی را معین و مشخص می‌کند که فرد فرد اجتماع در شرایط و اوضاع و احوال عادی موظف به رعایت و اجرای آن‌ ها هستند.[۷۲]
به عبارت دیگر، انسان‌ها فارغ از اینکه در کجا زیست می‌کنند، به چه زبانی سخن می‌گویند، چه باورها و اعتقاداتی دارند و صرف نظر از تفاوت‌هایی که به لحاظ عوامل زیستی و اجتماعی بر آن‌ ها عارض شده است، از حیث انسان بودن هیچ تفاوتی با هم ندارند. همین وجه مشترک تمام آحاد جامعه بشری، مبنای برخورداری آن‌ ها از حقوق و آزادی‌هایی شده که مقید به زمان و مکان نیست. اعتقاد به حیثیت و کرامت و برابری تمام افراد نوع بشر- شالوده آن‌چه امروزه حقوق بشر نام گرفته است- مانند بسیاری از دیگر اصول اساسی، تقریباً در تمام فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، ‌مذاهب و مشرب‌های فلسفی بازیافته می‌شود و نمی‌توان آن را مختص کشور و جامعه‌ای معین دانست. بنابراین حقوق بین‌الملل بشر یا حقوق اساسی نوع بشر مجموعه امتیازاتی است که باتوجه به شأن و مقام انسان شکل گرفته است. فلسفه وجودی حقوق بین‌الملل بشر، اعتلای منزلت این حقوق بوده است، تا آن‌که با رعایت موازین آن در سراسر جهان، همه افراد بشر بصورتی یکسان از این امتیازات بهره‌مند گردند. غایت این حقوق، حرمت نهادن به انسانیت انسان در تمام زمینه‌هاست. حق حیات، ممنوعیت شکنجه، ممنوعیت تبعیض، حق کار، حق تشکیل خانواده، حق آزادی بیان، حق آموزش و پرورش و بسیاری دیگر از حقوق که لازمه زیست اجتماعی انسان و رشد و شکوفایی همه جانبه شخصیت اوست در قالب مثلث آزادی، برابری و امنیت جای گرفته‌اند.[۷۳] برهمین اساس در خصوص مفهوم حقوق بشر، تعاریف متعددی از سوی حقوق‌دانان ارائه شده است که در این‌جا به دو تعریف بسنده می‌نمائیم. در دایره‌‌المعارف حقوقی چاپ انتشارات دانشگاه آکسفورد، حقوق بشر به آن دسته از حقوق و آزادی‌هایی اطلاق شده است که هر فرد محق به دارا بودن آن‌ هاست.[۷۴]
«پروفسور بدوان» در فرهنگ حقوق بین‌الملل، حقوق بشر را چنین تعریف کرده است:
حقوق بین‌الملل بشر یا حقوق انسان عبارت است از مجموعه امتیازاتی که با توجه به شأن و مقام انسان شکل گرفته است. فلسفه وجودی حقوق بشر، اعتلای منزلت این حقوق بوده است تا آن‌که با رعایت موازین آن در سراسر جهان، همه افراد به صورتی یکسان از این امتیازات بهره‌مند گردند.»[۷۵]
برای شکوفایی حقوق بشر، آن را بر اصول پایه‌گذاری متکی می‌دانند که براساس آن، بشریت می‌تواند از زندگی شایسته در جلوه‌های متفاوت برخوردار شود، این اصول که در بادی امر، مولود اندیشه‌های فلسفی و اخلاقی و دینی می‌باشد و در آن سعادت بشری همواره مورد نظر است، در روابط فردی و اجتماعی، نظام حقوقی داخلی و بین‌المللی را بارور می‌سازد. برای این اصول پایه‌گذار، می‌توان از ماده ۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر الهام گرفت که اعلام می‌دارد: «تمامی افراد بشر آزاد به دنیا می‌آیند و از لحاظ جیثیت و حقوق با هم برابرند». اصول «حیثیت»، «آزادی» و «برابری» انسان‌ها در عین آن‌که به عنوان منبع حقوق قابل درک است؛ به قواعد حقوقی، ارزش و محتوا می‌بخشد و به طور مستقیم یا غیرمستقیم ایجاد قاعده می‌کنند.[۷۶]
بند اول: اصل حیثیت و کرامت انسانی
اعتراف به بنیادی بودن حیثیت و کرامت انسانی[۷۷] سابقه طولانی دارد و ادیان و مذاهب گوناگون نیز بر اهمیت آن تأکید کرده‌اند. هرچند که تاریخ بشریت حکایت از ناهنجارهای حرمت شکن انسانی همچون کشتار جمعی، تخریب، جنگ، استثمار، بردگی و ظلم و تجاوز می‌کنند و در این روند است که حیثیت و منزلت انسانی همواره مخدوش و پایمال شده است؛ با وجود این خاطره مصیبت بار بزرگ، توسعه تدریجی افکار بشری مبارزات و انقلابات انسان دوستانه، از یک سو نفرت عمومی از جنگ‌های خانمان‌برانداز، از سوی دیگر، اصل حمایت از کرامت انسانی و ضرورت احترام به آن در اسناد بین‌المللی و قوانین اساسی کشورها مورد تأکید قرار گرفته است.[۷۸]
بند دوم: اصل آزادی
آزادی[۷۹] عبارت از حقی است به موجب آن، افراد بتوانند استعدادها و توانایی‌های طبیعی و خدادادی خود را به کار اندازند، مشروط بر آن‌که آسیب یا زیانی به دیگران وارد نسازند. آزادی در جوهره وجود آدمی است و فلاسفه نوعاً معتقدند که انسان آزاد متولد شده است.[۸۰] به این ترتیب، طبع اولیه افراد مبتنی بر آزادی است و این آزادی خواهی است که به عنوان ماهیت و جوهره اصلی منجر به استقرار دموکراسی پایدار خواهد شد. به عبارت دیگر، اعتقاد به آزادی تعادل اجتماعی را به دنبال می‌آورد. آزادی توأم با آزادی خواهی متکی بر سه اصل مسلم است:
ـ تقدم اصالت فرد بر جامعه: علی‌رغم آن‌که فرد به وسیله جامعه احاطه می‌شود، برای آن‌که بتواند به حیات فردی خود در جامعه ادامه دهد باید از استقلال لازم و کافی برخوردار باشد و جامعه نیز به این استقلال احترام بگذارد.
ـ تحمل: اجتماعی بودن افراد، انسان‌های عدیده‌ای را رو در روی یکدیگر قرار می‌دهد. استقلال و ازادی کامل هر یک تزاحم متقابل را پدیدار می‌سازد. طبع اجتماعی اقتضاء می‌کند که افراد، با صرف نظر کردن از قسمتی از آزادی خود زمینه را برای هم‌زیستی فراهم آورند و به این ترتیب یکدیگر را تا آن حد تحمل کنند که هم جامعه پایدار بماند و هم موجودیت خود را حفظ نمایند.
ـ رد هرگونه استبداد: تحمل متقابل انعطاف فردی را اقتضاء می‌کند که به موجب آن افراد باید این انصاف را در خود بپرورانند تا ردی و اندیشه یکدیگر را احترام بگذارند. در غیر این صورت، آزادی رخت برخواهد بست و سلطه فردی جایگزین آن خواهد شد.[۸۱]
بند سوم: اصل برابری
اصل برابری[۸۲] عبارت از این است که تمام افراد دارای حقوق و تکالیف یکسان باشند. زمینه اصلی و اساسی حقوق و آزادی‌های فردی را باید در برابری انسان‌ها یافت. تا وقتی بین افراد مساوات کامل از هر لحاظ برقرار نشود، محال است که در جامعه‌ای عدالت و برابری و آزادی تحقق یابد. اختلافات اجتماعی به هر شکلی که باشد راه را برای ظلم و تجاوز و بیدادگری هموار می کند و کلیه اصول را که زیر پوشش حقوق بشر قرار دارد، ناممکن می‌سازد. به همین خاطر است که برای تحقق دموکراسی، مساوات را اصل و آزادی را فرع می‌دانند. امروزه وقتی سخن از برابری می‌شود، یکی از سه مفهوم فوق درنظر گرفته می‌شود: نخست؛ برابری ماهوی و ساختاری در جامعه بطوری که مواهب و خیرات جامعه یکسان و خالی از هر نوع تحدید و تخصیص، برای تمتع همه شهروندان در دسترسی آنان قرار گیرد. دوم، برابری عملی یعنی توانایی شهروندان به برخورداری از فرصت‌ها و امکانات که برای بهره‌مندی از برابری ماهوی ضرورت دارد. سوم، برابری کارکردی به معنی بی‌طرفی مصادر امور و عدم تبعیض و دخالت ندادن دوستی‌ها و دشمنی‌ها از سوی متصدیان مشاغل اجرایی و قضایی است که کلید تقسیم و توزیع مواهب و خیرات را به دست دارند.[۸۳]
مبحث دوم: مقدمات جهانی شدن حقوق بشر
بند اول: تحول مفهوم حاکمیت دولت‌ها
حاکمیت به معنای سنگ بنای نظام حقوق بین‌الملل، همانند سایر مفاهیم حقوقی با گذشت زمان دچار تحول و تغییر شده است. این مفهوم از زمان‌های بسیار قدیم وجود داشته است. اما اصطلاح حاکمیت در قرن شانزدهم برای اولین بار از سوی ژان بدن مطرح شد. از نظر وی حاکمیت عبارت است از قدرت عالی و نهایی دولت بر اتباع و دارایی آن‌ ها که به وسیله قوانین موضوعه محدود نمی‌شود و مطلق و دائمی است. وی حاکمیت را دارای دو چهره داخلی و خارجی می‌دانست. یعنی قدرت برتر بر اتباع در یک سرزمین و آزادی از دخالت خارجی دولت‌های دیگر را شامل می‌شد. اما جنبه‌های خارجی حاکمیت صرفا بعد از ظهور دولت‌های ملی به دنبال معاهده وستفالی ۱۶۴۸ اهمیت یافت. از آن جایی که پس از صلح وستفالی تا اواخر قرن نوزدهم، نظام بین‌الملل یک نظام صرفاً اروپایی بود، مفهوم حاکمیت نیز برای به نظم در آوردن روابط میان دولت‌های اروپایی بکار گرفته می‌شد، اما با استقلال یافتن قدرت‌های غیراروپایی در عرصه روابط بین‌الملل و همچنین دولت‌های جهان سوم در قرن بیستم حقوق بین‌الملل ماهیتی جهانی یافت و حاکمیت آنان در سطح بین‌الملل به رسمیت شناخته شد.
حاکمیت در ابتدا مطلق فرض می‌شد و تنها قدرت و اشکال متعددی از آن همچون توازن قدرت، حاکمیت دولت را محدود می‌کرد. اما به مرور زمان با نضج گرفتن حقوق بین‌الملل و عضویت دولت‌ها در معاهدات و سازمان‌های بین‌المللی و منطقه‌ای مختلف بویژه سازمان ملل متحد، ضمن محدود شدن توسل به زور، برای حاکمیت مطلق و بی‌حد و مرز نیز محدودیت‌هایی در قبال رفتار یک دولت با دولت‌های دیگر و مردم خود ایجاد شد. در این راستا منشور ملل متحد تعهداتی را بر دولت‌ها تحمیل نمود. در ماده ۲ منشور ضمن تاکید بر برابری تمام دولت‌های عضو، اعلام می‌شود که «اعضای سازمان، به منظور تضمین حقوق و مزایای ناشی از عضویت، تعهداتی را که به موجب منشور حاضر پذیرفته‌اند با حسن نیت انجام خواهند داد.»[۸۴] بدین ترتیب می‌بینیم که امروزه حاکمیت دولت‌ها به موجب منشور مجموعه‌ای از موافقت‌نامه‌های چند جانبه محدود شده است. همچنین دیوان بین‌المللی دادگستری در قضیه تنگه کورفو، حاکمیت دولت‌ها را باتوجه به شرایط جدید روابط بین‌الملل، محدود و مقید به مقررات بین‌المللی دانسته است. دبیرکل سازمان ملل متحد در گزارش خود به شورای امنیت در تاریخ ۳۱ ژانویه ۱۹۹۲ می‌نویسد: «احترام به حاکمیت جهت هر نوع ترقی مشترک بین‌المللی امری مهم و حیاتی است. اما زمان حاکمیت انحصاری و مطلق گذشته و نظریه آن نیز هیچ وقت با حقایق انطباق نداشته است.»[۸۵]
روند تحولات در عصر حاضر به نحوی است که در حقوق بین‌الملل تفسیرهای جدیدی از موضوع حاکمیت در حال شکل‌گیری است و آن تعریف گذشته از «حاکمیت ملی» که هر دولت بر محدوده جغرافیایی خودش حاکمیت مطلق داشته در حال تغییر است.
درحالی که تعدادی از اعضاء ملل متحد طرفدار شدت عمل حتی خارج ملل متحد علیه نقض کنندگان حقوق بشر مانند روش آپارتاید و ژنوساید (نسل کشی)[۸۶] هستند اما تردیدهای زیادی در مورد پذیرش این موضوع به عنوان حقوق بین‌الملل جدید ابراز شده است. حتی دولت‌هایی که از اقدام شورای امنیت در وضعیت‌های مشخص حمایت کرده‌اند، در مورد این‌که اگر چنین مداخله‌ای در امور داخلی آن‌ ها صورت گیرد برای آن‌ ها قابل قبول است یا نه، تردید کرده‌اند. به اعتقاد آن‌ ها حاکمیت هنوز اصل اساسی حقوق بین‌الملل در نظم بین‌المللی حاضر است و نمی‌توان از اصول مندرج در ماده دوم بند ۷ منشور چشم‌پوشی کرد. این احساس بویژه از سوی برخی از دولت‌های درحال توسعه که بیش‌تر در معرض این مسئله هستند، نمایان‌گر است.
اما علی‌رغم این مسائل امروزه دیگر نمی‌توان مفهوم حاکمیت را همانند گذشته تعبیر نمود. عده‌ای حاکمیت را نسبی و محدود دانسته و برخی به تحول مفهوم حاکمیت اشاره نموده‌اند که این موضوع را بویژه می‌توان در بین‌المللی شدن بسیاری از مسائل داخلی و به ویژه حقوق بشر و عقب نشینی اصل عدم مداخله در برابر آن موثر دانست.
بند دوم: تعدیل اصل عدم مداخله در امور داخلی دولت‌ها:
اصل عدم مداخله در امور داخلی دولت‌ها یک اصل بنیادین حقوق بین‌الملل است که مبتنی بر حاکمیت، برابری و استقلال سیاسی دولت‌ها می‌باشد. این اصل تکلیفی، حقوقی بر دولت‌ها برای خودداری از دخالت در امور داخلی یکدیگر تحمیل می‌کند.[۸۷]طبق نظر اغلب نویسندگان، مداخله آن است که کشوری در امور داخلی یا خارجی کشور دیگر به منظور وارد کردن آن کشور به رفتاری، نفوذ کند و بدان وسیله بر او فشار وارد آورد و اراده حاکم تحت مداخله را نقض نماید.
در ارتباط با اصل عدم مداخله در امور داخلی دولت‌ها، در بند ۷ ماده ۲ منشور ملل متحد چنین آمده است: «هیچ یک از مقررات مندرج در این منشور به ملل متحد اجازه نمی‌دهد در اموری که اساسا‌ً در صلاحیت داخلی دولت‌ها می‌باشد مداخله نماید و اعضا را نیز ملزم نمی‌کند که این قبیل امور را برای حل و فصل تابع مقررات این منشور قرار دهند، لیکن این اصل به اعمال اقدامات قهری پیش بینی شده در فصل هفتم لطمه‌ای وارد نخواهد کرد.»
پس از منشور نیز، در قطعنامه‌های مختلف مجمع عمومی ملل متحد و کنفرانس‌های جنبش عدم تعهد و نیز موافقت‌نامه‌های منطقه‌ای متعدد، بر این اصل یعنی اصل عدم مداخله دولت‌ها تأکید شده است و بگونه‌ای اساسی‌تر دیوان بین‌المللی دادگستری در دو قضیه تنگه کورفو و نیکاراگوئه بنفع این اصل و در جهت تقویت و استحکام آن رأی داده است.
باتوجه به عملکرد سازمان ملل متحد می‌توان چند معیار را در مورد مسائل خارج از صلاحیت داخلی دولت‌ها برشمرد. موضوعاتی که باعث نقض حقوق بین‌الملل، تجاوز به حقوق دولت‌های دیگر، تهدید صلح بین‌المللی، یا موجب نقض اساسی و مستمر حقوق بشر شوند و یا مربوط به پیشرفت مستعمره‌ای به سوی خودمختاری باشند از صلاحیت داخلی دولت‌ها خارج هستند. [۸۸]
بنابراین صلاحیت داخلی امری مطلق نبوده و در نحوه رفتار ملل متحد به شیوه‌ای محدود تفسیر شده است و امروزه بسیاری از موضوعاتی که در گذشته جزو مسائل داخلی دولت‌ها بوده به آسانی مورد توجه، رسیدگی و عکس‌العمل جامعه بین‌المللی قرار گرفته است. همچنین اصل عدم مداخله با تحول در مفهوم حاکمیت به جهت توسعه همکاری‌های بین‌المللی، تشکیل سازماندهی بین‌المللی و منطقه‌ای، عضویت دولت‌ها در معاهدات بین‌المللی و گسترش قواعد آمره مثل عدم تبعیض نژادی و عدم نسل کشی، تعدیل شده است. به گفته خاویر پوزدکوئیار دبیرکل سابق سازمان ملل: «اصل عدم مداخله در امور داخلی کشورها نباید به صورت مانعی باشد که در پناه آن، دولت‌ها اقدام به نقض وسیع، پی در پی و سیستماتیک حقوق بشر نمایند.»[۸۹]
یکی از موضوعاتی که به طور متقابل بر تحول اصل حاکمیت و تعدیل عدم مداخله در امور داخلی دولت‌ها مؤثر بوده است، موضوع حقوق بشر و جهانی شدن آن است. در این راستا قواعد حقوق بین‌الملل به تدریج دولت‌ها را متعهد به رعایت حداقلی از حقوق بشر در صلاحیت خود نموده است. طبق حقوق بین‌الملل سنتی، جامعه بین‌الملل در قبال کشتار یک اقلیت نژادی یا مذهبی در سرزمین یک دولت مسئولیتی نداشت و این مسأله موضوعی داخلی محسوب می‌شد. اما اینک جامعه بین‌المللی حمایت از حقوق بشر را پذیرفته و این بدان معناست که نقض فاحش و مداوم حقوق بشر دیگر قابل تحمل نیست. حقوق بین‌الملل در رابطه با حمایت از حقوق بشر به اندازه‌ای گسترش یافته که الزاماً موجب یک تعهد و همبستگی بین‌المللی در قبال اجرای حقوق بین‌الملل آن شده و اصول عدم مداخله و حق حاکمیت دولت‌ها در برابر آن گام پس نهاده‌اند.
مبحث سوم: اقدامات سازمان ملل متحد در جهت جهانی شدن حقوق بشر
بند اول: اولین گام‌ها در فرایند جهانی شدن حقوق بشر
می‌توان گفت که نظام جدید بین المللی حقوق بشر دستاورد هم‌اندیشی‌ها و تلاش‌های واحدهای سیاسی از هنگام جنگ جهانی دوم است. نقض گسترده حقوق بشر و جنایات و فجایع ضد انسانی دوران جنگ، دولت‌ها را بر این باور قرار داد که اگر یک نظام مؤثر پشتیبانی از حقوق بشر در جامعه ملل وجود داشت، ممکن بود این‌گونه نقض حقوق انسانی و احتمالاً جنگ رخ ندهد.

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:21:00 ق.ظ ]